سایت روستای غیاثکلا

سایت روستای غیاثکلا

پایگاه اینترنتی روستای غیاثکلا دابو از توابع آمل - مازندران
سایت روستای غیاثکلا

سایت روستای غیاثکلا

پایگاه اینترنتی روستای غیاثکلا دابو از توابع آمل - مازندران

صالح غیاثکلا رخت بربست

چند ماه پیش توی مراسم ختم گوشه ی دنجی پیدا کرده بودم و مشتاقانه اهالی محل که دور تا دور مسجد احرار غیاثکلا نشسته بودند ، نظاره میکردم . پر واضح است برای غریب دور از وطنی چون من که فقط رخصت دارد سالی 3 الی 4 بار به روستا مراجعه نماید ، غنیمت پر بهایی است که جماعت هم محلی را اینگونه یکجا و کنار هم ببیند . از طرفی نشستن در حاشیه های خلوت مسجد این حُسن را دارد تا بطور تصادفی همنشین کسی شوی که بدلیل دوری و غرابت ، کمتر توفیق مصاحبتش حاصل مییشود . و زهی سعادت که آنروز و در آن لحظه بخت یارم شد و صالح عمو این پیر گوشه گیر وعزلت نشین غیاثکلا کنار من نشست .

او پس از نشستن و قرائت فاتحه با همان آرامش دائمی صرفاً جهت اجابت رسم تعارف ، سری تکان داد و بی آنکه دغدغه معارفه‌ی بیشتر از همجواران خویش داشته باشد ، سر به زیر افکند و به بیکرانگی سکوت همیشگی خویش پیوست . و من نیز در کنارش غرق همان سکوتی شدم که او را هشتاد سال مجذوب خویش کرده بود ، با این تفاوت که او چشم بر نقش قالی مسجد داشت و تار و پود فرش را میکاوید و من با چشم دوختن بر نقش و نگار پر رمز و راز شیارهای صورت وی ، تماشاگه عرش را می پائیدم . در آن لحظه حال عجیبی داشتم و سراسر وجودم چنان مجذوب چهره ی فرتوت این پیرمرد امّی و زحمتکش شده بود که در اعماق آن ، سیمای آشنای نیمایوشیج فرهیخته تجلی می‌نمود . هر بار که تلألوی دیدگانم ، چین و شیاری از پیشانی وی شکار می‌کرد ، آنچنان رازها و  و اسرار از مفاهیم رمز آلود سروده های نیما برایم گشوده می شد که تو گویی نقّال روزگار ، از قعر آن چین و چروکها ، اشعار نیما را یک به یک به تفسیر نشسته است :
نگر ، سالخورده ای قد شکسته   
دل به رنگی گریزان سپرده
در این معبر سرد و خلوت
بسان ساقه‌ی یک گیاهی فسرده
 می کند داستانی غم آور

کز همه گفته ، ناگفته مانده

 از دلی رفته دارد پیامی
پیام از خیالی پریشان
و درهم
ای وایِ من ، وایِ دل ، وایِ من
بینوا ، مضطرا ، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
ز تو آخر چه شد حاصل من
آخر ای بینوا دل ! چه دیدی

جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
می توانستی ای دل ، رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه
آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس
هر دمی یک ره و یک بهانه
با تو ام بود او را سازگاری
مبتلایی نیابد به از تو
مبتلایی که ماننده ی او
کس در این راه لغزان ندیده
آه که دیری است این قصه گویند
از بر شاخه مرغی پریده


آری آن روز نیم ساعت با او ، بی آنکه کلامی از وی و من صادر شود ، در گفتگو بودم . او غرق در خیالات و سکوت خویش به تمامی صورت ، زبان شده بود برای گفتن . و من تمام قامت گوش بودم با چشمان خویش میخکوب بر رخسار وی برای شنیدن ، و چه رسا و شیوا می شنیدم که میگفت هشتاد سال همه صداقت بودم و پاکی ، و هیچگاه خویشتن خویش ، برای تامین نیازهایم که به گستردگی دنیا بود نیالودم . و هرگز با اتکاء به مساعدت دیگران ، تن و جان خویش به فراغت و بیخیالی نیاسودم .    خوب که اندیشیدم ، دریافتم که راستی و راستگویی از چهره اش ساطع است و به درستی که در لحظه به لحظه عمر خویش صالح بود و صالح زیست . هرچند که او در دوزخ دنیا ، بهشتی زیست و بهشتی به سرای اُخری پر کشید ، ولی خدایش را گواه میگیرم تا به جبران تمامی تنگناهایش ، از گستره رحمت خویش , صد چندان فراخی نصیبش نماید . آمین یا رب العالمین . 

اینجانب این ضایعه دردناک را به غیاثکلا به خاطر از دست دادن صالح اش و به غیاثکلایی ها به خاطر از دست دادن عمویشان ، تسلیت عرض می نمایم .       

نظرات 1 + ارسال نظر
آشنا پنج‌شنبه 7 آذر 1392 ساعت 18:18 http://tasbihe.blogfa.com

تو کی وبلاگ پیدا کردی که ما نفهمیدیم؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.