قدیمیترین خاطرهای که از غیاثکلا در ذهن دارم مربوط میشود به عید سال 1349 که 9 ساله بودم و کلاس دوم ابتدایی را میخواندم . البته ناگفته نماند خاطرات قدیمیتر از این خاطره نیز در ذهن دارم که محدود به سه خاطرهی بسیار محو و گنگ از زندگی در قم میباشد . اما نقل این خاطره ابداً به این دلیل که اولین و قدیمیترین خاطرهی شفاف و واضح باقیمانده در ذهنم میباشد نیست ، بلکه به این دلیلست که ترسیم کننده چهرهی قدیم و نوستالوژیک روستای غیاثکلا میباشد . و صدالبته افراد مسن غیاثکلا تصویری کهنهتر و قدیمیتر از روستای غیاثکلا را در ذهن خویش همراه دارند که حتماً بسیار جالب و شنیدنی است . و ای کاش روزی آن خاطرات در قاب نوستالوژیکی از زبان قلمی توانا ترسیم گردد .
میدانید که تقریباً هر 33 سال یکبار فروردین و محرم (این دو ماه آغازین سالهای شمسی و قمری) باهم تلاقی نموده و عید و عزا به هم میآمیزند . اهالی زنده و موجود غیاثکلا تا کنون سه بار شاهد این رخداد در سالهای 16-1315 و 49-1348 و 81-1380 بودند . و ظرف زمانی خاطرهی قدیمی من از چهره نوستالوژیک غیاثکلا در حقیقت یکی از این زمانهای سهگانه مذکور یعنی سال 1349 میباشد که من با استفاده از تعطیلات عاشورا و تاسوعا و پشت سر آن تعطیلات نوروزی ، به همراه آقای شیخ ابراهیم خرسندی که در مدرسه حقانی قم طلبه بودند ، به سمت غیاثکلا سفر نموده تا به پدرم که یکهفته جلوتر جهت تبلیغ ایام محرم در غیاثکلا حضور داشت بپیوندم .
در قدیم سفر از قم تا شمال یک صبح تا غروب طول میکشید . چون هم جادهها و هم انومبیلها قابلیت پائین و اندکی داشتند و هم تعویض اتومبیل در تهران ، باعث معطلی و تاخیر میگردید .
من و شیخ ابراهیم با اینکه صبح زود از قم عازم شمال شده بودیم ، نزدیکهای غروب به آمل رسیدیم و از روبروی پمپ بنزین ایمانی آمل که در آن زمان پایانیترین نقطه خیابان امام رضا و ابتدای جاده بابل محسوب میشد ، سوار ماشینی که مقصد آن بابل بود شدیم و در سه راهی درویشخیل (دابودشت امروز) پیاده شدیم .
و با ماشین مینیبوس خود را به کمانگرکلا رساندیم . ناگفته نماند چون جاده درویشخیل/فریدونکنار شوسه بود نه تنها در آن زمان تکانهای شدید مینیبوس در آن جاده برایم تازگی داشت بلکه پس از گذشت 44 سال هنوز حس و حال آن در ذهنم به وضوح باقی مانده است .
هنگام گرگ و میش هوا ، به مدخل ورودی جاده کمانگرکلا که یک راه مالرو بود رسیدیم ، هیچ ساختمانی به جز یک کلبه کوچک با کاربری قهوهخانه وجود نداشت . قهوهخانه در آنسوی جاده (سمت چپ ) قرار داشت و روبرویش همان راه باریک مالرو بعنوان معبر اصلی روستائیان ساکن کمانگرکلا - پپین - سنگر - غیاثکلا و بعضاً جالیکلا خودنمایی میکرد .
این راه یک و نیم متری ، در بدو ورود تا 100 متر جنگلی بود و سپس از طرف راست بوسیله جویبار و اشجاری که درحاشیهاش قد برافراشته و از طرف چپ توسط باغ و مزارع و دشت احاطه شده بود .
شیخ ابراهیم با دو ساکی که هردو دستش را اشغال نموده بود جلوتر حرکت میکرد و من از ترس جدا افتادن و گم شدن از او ، با دلهره و تعحیل دنبالش روان بودم . هر از گاهی از میان درختان کنار جاده ، کورسوی روشنایی لمپا از خانههای پراکنده و پرفاصله کمانگرکلا به چشم میخورد
و دیگر جز سایهی وهم آور درختان و گیاهان اطراف جاده که از یکسو جویباری نیز با وی همراه بود نه چیزی به چشم میآمد و نه به جز صدای پای آب و کم و بیش صدای قورباغهها و جیرجیرکها ، صوتی به گوش شنیده نمیشد . و تنها ردیاب من در آن تاریکی ، صدای خش و خش زیر پای شیخ ابراهیم بود که گوشنوازی میکرد . همینکه کمانگرکلا در مکان فعلی مسجد به پایان رسید ، سمت راست آب بندان بود و سمت چپ روشنای چندخانه از بازماندگان روستای فراموش شده بهیکلا و سقانفاری که در منتهیالیه پیچ وجود داشت .
همه اینها ضمن اینکه خروج ما را از روستای کمانگرکلا اعلام میکرد ، همزمان دورنمایی از سوسوی چراغهای روشن در خانههای روستای سنگر که در نیم کیلومتری واقع بود را به چشمان تشنه ما جاری میکرد . و باز همین بخوبی بیانگر این بود که تا نزدیکیهای سنگر ، در هردو سمت جاده ، دشت واقع است .
هنوز تا اولین خانه سنگر 150 متر فاصله وجود داشت که در طرف چپ جاده (پل چوبی با عرض یک و نیم متر بر روی رودخانه) مدخل ورودی راه دیگری به سمت چپ بود . به اینجا که رسیدیم شیخ ابراهیم سکوت طولانی خود را شکست و گفت این راه به سمت زیارکلا میرود و از اینجا به بعد علاوه بر زیارکلاییها ، غیاثکلاییهای سوار بر اسب نیز ناگزیرند تا از این راه به غیاثکلا بروند ، زیرا بعد از روستای سنگر ، پلی که اسبها بتوانند از روی مونگار عبور کنند ، وجود ندارد .
از آنجا که ما پیاده بودیم راه مستقیم را به سمت روستای سنگر ادامه داده و از این روستا گذشتیم و دوباره به جنگل(قرق) کوچکی رسیدیم که راه باریکی از وسط آن میگذشت و آدمهای پیاده را به مونگار میرساند .
وقتی به مونگار رسیدیم بدلیل فوران آب (اوفری) ، پلی که از تنهی یک درخت تشکیل شده بود در زیر آب بود و به چشم نمیآمد . و فقط از چوب نازکی(شبیه دووم شیش) که به ارتفاع یک متری از پل ، به تنه دو درخت ایستاده در دو سمت مونگار میخ شده بود و به آن دست هماس (دستماس) میگفتند ، میشد فهمید که اینجا پل وجود دارد .
موقعیت مکانی این پل که محلیها به آن تاپِل (یعنی تکپل) میگفتند ، دقیقاً همینجایی واقع بود که هم اکنون پل ماشین رو ( جلوی کارخانه شالی کوبی) وجود دارد . شیخ ابراهیم به ناچار ابتدا با یک ساک از روی پل عبور کرد و ساک را آنطرف مونگار گذاشت و برگشت و برای بار دوم ساک بعدی را به آن سمت برد و در مرحله سوم دست مرا گرفت و با احتیاط از پل گذراند .
به محض اینکه از پل گذشتیم چند متر جلوتر دیگر از جنگل خبری نبود و فقط درختانی بودند که در یک ردیف همچون حصاری در حاشیه جویبار و دشت ایستاده و گویی از حریم جاده و دشت محافظت مینمودند .
تا غیاثکلا تقریباً 500 متر فاصله بود و با اینکه جنگلی در این فاصله وجود نداشت ولی به خاطر همین درختان کنار دشت و درختان حاشیه رودخانههای ( خانرو - بینمدرو ) که اولی در نیمه راه و دیگری در مدخل ورودی غیاثکلا واقع بودند ، دیدن روشنایی خانههای غیاثکلا را با مشکل مواجه مینمود .
آنچه که عبور از رودخانههای باریک و کمعمق و کمعرض خانرو و بینمدرو را فراهم مینمود ، پل چوبی بعرض یک متر و طول دو متر بود ، و همینکه بینمدرو را رد میکردی به زمین وسیعی شبیه به میدانهای امروزی میرسیدی که در وسط آن درخت تنومند و قطور چنار به ضخامت بیش از یک متر سر به فلک کشیده بود .
تنه باقیمانده از ریشهی این درخت تا سالها پس از بریده شدنش در سال1353 ، که نشیمنگاه جوانان اهل دل بود هنوز بعنوان سمبل و نماد روستا محسوب میشد . سمت چپ این درخت راهی مالرو وجود داشت که مسیر عبور دو خانه از منازل غیاثکلا (خانههای مؤمن حسینی و فضلاله مهدوی ) بود .
و همین راه بموازات رودخانه بینمدرو (یعنی سمت راست رودخانه) آنقدر ادامه داشت تا به زیارکلا منتهی میشد . و البته از این راه امکان دستیابی به منازل مسکونی مرحوم شیخ یوسف و کربلایی نادر غیاثپور و ساکنین غرب روستا نیز میسر بود و حتی اگر از میان حیاط این دو خانه و سایر خانههای غرب روستا عبور صورت میپذیرفت ، دسترسی به وسط محل (یعنی مسجد و تکیه و قبرستان تازه تاسیس) امکان پذیر میشد .
ولیکن راه اصلی برای دسترسی به وسط محل غیاثکلا و سپس منازل نامبردگان ، همان راه سمت راست از میدان بینمدرو (درخت تنومند) بود که عرض آن از همان قدیم کمتر از 2 متر نبود .
وقتی از این جاده وارد غیاثکلا میشدی در سمت راست تا منزل کربلاییحسین رمضانی تماماً دشت بود و در سمت چپ پرچین اولین خانه که متعلق به مشهدی اسماعیل غیاثی بود کاملاً به چشم میآمد . در همان سمت چپ در ادامه منزل مشهدی حسن محمدی و سپس ورودی منزل حاج حسین سیفی و در نهایت منزل حاج صادق مهدوی بود . و در سمت راست بعد از منزل کربلایی حسین رمضانی فقط منزل حاج سلمان خرسندی وجود داشت .
جالب توجه اینکه هیچکدام از خانههای غیاثکلا دارای دیوار نبود ، و تنها بعضی از خانهها را پرچینی از ساقههای نازک گیاهان با درب ورودی متشکل از لوش (پرچین متحرک) محافظت مینمود . واین حفاظ جهت جلوگیری از ورود و خروج حیوانات بود . و برای انسانها هیچ محدودیتی در تردد وجود نداشت .
تا قبل از آن سال اغلب خانهها بزرگ و طولانی بودند که به آنها گتهسره میگفتند و این گته سرهها مکان زندگی یک خانواده بزرگ شامل پدربزرگ و پدر و عموها و برادران و نوهها و همسران اینها بود . و به تازگی شرائط به گونهای شده بود که پسران بزرگتر جدا شده و با ساختن خانههای کوچکتر زندگی مستقل را تجربه میکردند . و همچنین به تازگی مرسوم شده بود که انگشت شمار خانههایی از این گتهسرهها دارای دیوارهای گلی و دروازههای چوبی بزرگ و ضخیم و سنگین شوند که البته و در حقیقت این خود نشانه تمول و ثروت صاحبان آن به حساب میآمد .
جاده فوقالاشاره که بعد از 45 سال هنوز هم راه اصلی ورود به غیاثکلا هست ، پس از منازل حاج سلمان خرسندی در سمت راست و حاج صادق مهدوی در سمت چپ ، در وسط محل به میدانگاهی وسیعی میرسید که در سمت چپ آن مسجد و تکیه و سقانفارها قرار داشت و در سمت راست آن به تازگی پایههای حمام عمومی را پیریزی کرده بودند . مسجد کوچک گلی 70 متری و تکیهای مستطیل شکل با عرض 2 متر و طول 15 متر که فقط از طرف پشت و جوانب دارای دیوار ولی از طرف جلو کاملاً باز بود و ستونهایی با فواصل دومتر سقف آنرا نگه میداشت ، و نیز دو سقانفار مرتفع که از 4 طرف باز و سقف آن از چوب (پلور) و بام آن از شیروانی حلب (حلبسر) بود ، همگی در آن محرم فعالیت داشتند .
دو خانه در شمال و شمال شرقی این میدانگاهی وجود داشت . که اولی منزل حسین نیکپور و دومی منزل عیال اول کربلایی حسین رمضانی(مشهدی سکینه غیاثی) بود .
لازم به ذکر است علیرغم شیروانی بناهای سهگانه مسجد و تکیه و سقانفار که تمامی از حلب بودند ، بام بیشتر خانههای روستا که تازهساز بودند نیز حلبسر بود . ولیکن اغلب خانههای بزرگ و گتهسره ها ، جرهسر بودند( یعنی بامشان از برگهای دراز و نازک گیاهان خودرو در آببندان که به آن جره میگفتند) پوشانده شده بود .
و البته هم مکانهای مقدس ثلاثه و هم اکثر اتاقهای منازل روستایی از حصیر (کوب) مفروش بود که این حصیرها از گیاهان خودروی آببندان بنام گاله ، توسط خود روستائیان بافته میشد .و بسیار کم در منازل نمد و بسیار اندک و معدود قالی دستباف نیز در منازل بزرگان محل ، فرش شده بود .
در آن سالها اغلب خانههای روستایی غیاثکلا ، بدلیل رطوبت مرتفع ساخته میشد و زیر بعضی اتاقهایش نیز خالی گذاشته میشد و بهمین دلیل از فضای خالی زیر خانه جهت لانه مرغ (کرک کلی) بهره برداری میگردید . و خانه هایی که مرتفع تر بود زیر آن اصطبل اسب (کلوم) تعبیه میگردید . البته برای نگهداری گاوها هرگز زیر خانه مکان تعیین نمیگردید و برای آنها دورتر از خانه طویله ساخته میشد . زیرا هم بوی زنندهای از آنها شیوع مییافت و هم سر و صدا داشتند .
شایان ذکر است بعضی منازل دارای نفار بودند تا بعنوان یک مکان بلند که از چهار
طرف باز است در تابستان گرم بعنوان خوابگاه مورد استفاده قرار گیرد . و از
آنجا که این نفارها در طبقه دوم واقع بودند لذا طبقه زیرین آن یا به عنوان
انباری و یا بعنوان طویله چهارپایان و لانه ماکیان و یا بعنوان محل نگهداری
شالی و کاه (کمل) مورد استفاده قرار میگرفت .
میدانگاه جلوی مسجد درگاهی بود که از چهار سمت میتوانست به منازل اهالی روستا راه یابد . از پشت مسجد (سمت جنوب) به منازل حاج رمضان رمضانی و حاج حسینعلی و حاج عزت فرجی
و از سمت شرق به منازل حاج نادعلی و حاج یعقوب حسین زاده و حاج میرزا محمد علیزاده و استاد نبیاله عشقی(نوری زاده) و حاج عیسی صالحی و حاج میرزا علی رمضانی و مشهدی علی قاسمی و حاج رمضان علیزاده
و در ادامه به سمت شمالشرقی منزل حاج عنایت اله علیزاده و منازل نوساز سیدعلی اکبر سعادتی و حاج ولیاله غیاثی و حاج روحاله و حاج نوراله غیاثپور
و از طرف جنوبشرقی منازل ذات اله نیکپور و مشهدی غلامحسین حسینزاده و شیخ محمدعلی جالوی و برادران سیفی و سید جلال کریمیان -
و از سمت غرب به منازل شیخ محمود غیاثی و حاج علیجان و حاج مراد جالوی و در ادامه به سمت جنوب غربی منزل مشهدی تقی حسینزاده و مرحوم تبخال و مشهدی عبداله قاسمی و در نهایت منزل کربلایی نادر غیاثپور و مرحوم شیخ یوسف غیاثی -
و از سمت شمال ابتدا طرف چپ منازل حسینی و غلام جال و حاج رضا جال و سپس منزل حاج ابوالقاسم قاسمی و در ادامه آنسوی قرق جلوی کارخانه شالیکوبی به منازل ساکنین کاسهگر محله - و البته در مقابل این خانهها ، از همان جلوی مسجد از طرف راست منازل حاج رحمن خرسندی و حاج مرتضی جالی و دایی ابراهیم علیپور و مشهدی جانعلی فرجپور و حاج مهدی جالی و نهایتاً کارخانه شالیکوبی ، امکان دسترسی بود .
در شمال غیاثکلا محلهای موسوم به کاسهگرمحله وجود داشت که موسس آن جد شعبانیها بود و در سال 1349 خانههای موجود در آن از سمت غرب به شرق عبارت بودند از منازل میرعباس حسینیان و حاج صادقعلی تقیزاده و حاج عیسی رحیمی و مشهدی حسین شعبانی و حاج اسماعیل نیکپور و مشهدی طالب شعبانی و سیدعلی حسینیان و نهایتاً منزل مشهدی جعفر قاسمی که در منتهی الیه شمال غیاثکلا سکونت داشت .
تراکم خانههای غیاثکلا هرگز به شکل امروزی آن نبود و منازل مسکونی آن با فاصله بسیار زیاد و بصورت پراکنده بنا شده بودند و هیچکدام آنها دارای حصار و دیوار جداکننده نبوده و از حیاط (لاربن) و محوطه هر خانه به سایر خانهها عبور بصورت آزاد وجود داشت .
بطوریکه اگر ساکنان خانه های مستقر در منتهیالیه شمال شرقی (مانند اهل منزل حاج ولیاله غیاثی یا حاج روح اله غیاثپور ) قصد رفتن به حمام زیارکلا را میداشتند ، با عبور از دشت ابتدا به کاسهگر محله از حیاط خانههای حاج اسماعیل نیکپور و حاج صادقعلی تقیزاده و سپس با عبور از دشت غربی غیاثکلا ، راه را نزدیک نموده و خویش را به زیارکلا میرساندند .
البته وجود فاصله زیاد مابین خانهها و نیز وجود درختان در مرز و سرحدات آن ، ضمن استتار حریم منازل و ساکنان ، این حسن و ویژگی را داشت که به بافت آزاد و صمیمانه روستا و روابطشان لطمه وارد نمینمود .
ولی بعدها بخاطر افزایش نسل و ساخته شدن خانههای جدید در حد فاصل منازل قبلی از بین رفتن استتارهای گیاهی ، و جایگزین شدن حصارهای سنگی بجای آن ، هرچند موجت کاهش فواصل بین منازل شد ولی فاصله بین آدمها و روابطشان را افزون ساخت و با ایجاد حصارهای جدایی و هحران ، فضای غریبانهای به زندگی روستائیان تحمیل نمود .