سایت روستای غیاثکلا

سایت روستای غیاثکلا

پایگاه اینترنتی روستای غیاثکلا دابو از توابع آمل - مازندران
سایت روستای غیاثکلا

سایت روستای غیاثکلا

پایگاه اینترنتی روستای غیاثکلا دابو از توابع آمل - مازندران

در رثای حاج رحمان خرسندی

باکلیک روی فایلهای تصویری زیر ، بیننده شعرخوانی حاج رحمان خرسندی در بستر بیماری باشید . تصویر برداری در عاشورای سال 1390 توسط دکتر جواد انجام گرفته است .

فایل تصویری یک
فایل تصویری دو
فایل تصویری دو

حاج رحمان را حتی نوجوانان غیاثکلا میشناسند و کم و بیش آوازه‌اش را شنیده‌اند ، ولی نه بدان‌سان که کهنسالان و میانسالان ، از او خاطرات دارند و نقش پر ثمرش را در روستا دریافته‌اند . زیرا رنجوری و نقاهتی که سالهای اخیر وی را مبتلا کرده بود به او رخصت نمیداد تا همچون گذشته در اجتماع ظاهرشده و نقش آفرینی کند ، بنابراین جوانان و نوجوانان در احیاء و یادآوری خاطرات او ، توفیق چندانی حاصل نخواهند نمود و آنان را نسبت به موقعیت و جایگاه حاج رحمان وقوف و آگاهی کامل نیست .


حاج رحمان فرزند ابراهیم و نوهِِ‌ی ملاعیسی بود ، ملاعیسی در اصل اردبیلی بود ، لیکن دست روزگار گذار او و پدرش را به غیاثکلا افکند و چون خصوصیات و شرائط این روستا ، با روحیاتشان سازگار بود ، آنجا را برای زندگی مساعد دیده و در آن اقامت گزیدند . 
جدّ حاج رحمان ( ملا عیسی ) سواد خواندن و نوشتن داشت و نیز در دعانویسی صاحب کرامات بود و بهمین دلیل در مقایسه با سایر اهالی ، چند سر وگردن بالاتر بود . خوشبختانه چنین پدربزرگی اولین مربی حاج رحمان گردید .
حاج رحمان پس از پدربزرگ ، بیشتر ایام خود را به همنشینی با بزرگان و علماء محلّی همچون کربلایی‌حاجی‌آقا و شیخ محمود و شیخ یوسف و ....  میگذراند و بدینگونه روز به روز بر کمالات خویش می‌افزود . 
پس از فوت قطب غیاثکلا یعنی شیخ محمود ، از سال 1353 محوریت مدیریت غیاثکلا بدست حاج ابوالقاسم و حاج رحمن افتاد . این دو یار همیشه همراه و متّحد ، به اتفاق کربلایی‌حسین‌رمضانی ، بمنظور اداره امور و رفع احتیاجات و گشودن گره مشکلات مردم ، مثلثی تشکیل داده بودند که اجتماع دائمی‌شان ، سه یار دبستانی را در اذهان تداعی میکرد .
زهد و پارسایی غیرافراطی(اعتدالی) و ذوق و هنرمندی شاعر مآبانه‌ی حاج رحمان از او چهره‌‌ای دیگر نیز به نمایش گذاشت که وی را از آندو متمایز میساخت . هرچند در شوخی و بذله به پای دوستش کربلایی حسین رمضانی نمیرسید ولی آمیختگی بذله‌های او به ظرافتهای خاص ادبی ، لطافت خاصی به گفتارش میداد که خوشایند همگان بود و  احدی را دچار رنجش نمیکرد .
حاج رحمان مداح و ذاکر رسمی غیاثکلا بود و شیوه خاصش در مداحی و بهره برداری عالمانه‌اش از اشعار وزین و مفید ، وجاهت ویژه‌ای به مداحی او داده بود که تالی و مشابه‌اش در آن اقلیم ، قابل مشاهده نبود .




 
وی علاوه بر مراجعات معمول و گره‌گشایی های مرسوم ، مرجع تعبیرخواب و درد دلهای مردم نیز بود .
هرگز خود را به فسق و ناپاکی نیالود و در قضاوتها روشی میانه‌ و معتدل اتخاذ مینمود .
در مسافرت و مهمانی‌های گروهی و نیز در مجالس جشن و مراسم عزا از پایه‌های اصلی مدعوین و حضّار بشمار میرفت .
بسیار خوش مشرب و گشاده رو بود و هر کجا که حضور می‌یافت ادخال سرور مینمود .

در سن 11 سالگی توفیق یافته بودم تا در محضر پدرم آیت‌اله غیاثی و عمویم حاج ابوالقاسم قاسمی و مرادم حاج رحمان خرسندی ، سفری از بایجان تا نشل داشته باشم .

در آن هنگام من چهارم دبستان میخواندم و در دنیای محدود کودکانه‌ی خویش قاعدتاً میبایست از این سفر که محاط در  روابط و مناسبات بزرگان و دیپلماسی بزرگوارانه‌شان بود ، حظّی نمیبردم  . اما اعتراف میکنم سفری بدین زیبایی و خوشی تا کنون نداشته‌ام  و این حاصل نشده بود جز با رابطه گرم و صمیمی حاج رحمان نسبت به من .


من در این سفر که مبدآ  آن بایجان و معبر آن جادّه مالرو  بالقلم و پردمه و جاده های تنگ و صعب العبور کوهستانی چادرنشینان که فقط قاطر را یارای عبور از آنجا بود تا زمانیکه به نشل برسیم کاملا تحت حمایت عاطفی و کرامت پدرانه‌ی حاج رحمان بودم . و او با شوخی و سربه‌سرگذاشتنهایش ، علاوه بر اینکه مرا از تنهایی و دلتنگی و غربت خلاص میکرد ضمنا آموزشهای ظریف و لطیف اخلاقی و روشهای آرامش‌بخش زندگی را در لوح جان و ضمیر باطنم حک مینمود .
هرگز آب بازی کودک‌وارانه‌ اش در آبگرمهای گوگردی بایجان و استراباکو ، از خاطرم محو نمیشود . آنچنان برای شادی و خنداندن من ، به اجرای اشکال و اطوار مختلفه در آب متوسل میشد که حتی حاج ابوالقاسم که بسیار جدّی و مبادی‌آداب بود را ، برای لحظاتی از خود غافل نمود و بهمراهی خویش واداشت  و اگر حضور پدرم آیت اله غیاثی نبود شاید خزینه آبگرم استراباکو مبدل به محیطی برای بازیهای کودکانه این بزرگسالان میشد .
شاید با قاطعیت بتوان گفت که من و این گروه سه نفره تنها شنوندگان محلّی‌خوانیهای حاج رحمان در جاده سنگلاخی و کوهستانی نشل بودیم .
هرگز این صحنه های زیبا و بیاد ماندنی فراموشم نخواهد شد . فضا و هوای ناب و خالص کوهستان ، چهار مسافر سوار بر قاطر و قاطرچی پیاده بدنبال آن ، و حاج رحمان صدای خویش را بی‌حضور اغیار در دل کوهستان بگونه‌ای رها میکند که پژواکش گوشنواز دوباره‌ی ما میشود .
حاج رحمان اینجا دیگر اشعار صامت و مدایح و مراثی نمیخواند . حاج رحمان در این طبیعت بکر و بر بلندی بام  مازندران ،  امیری و طالبا و نجما و کتولی و ترانه های فولکلور محلی میخواند .
پس به من حق بدهید که چنین به خویش ببالم و چنان شیفته و مجذوب حاج رحمان باشم و از خاطرات چهل سال پیش که در محضر او داشتم ، عاشقانه و صمیمانه سخن بگویم .
و پس از آن در سالهای بعد هرجا که بودم ( چه در قم و جه در غیاثکلا ) سایه وار در تعقیب حاج رحمان ، سعی میکردم حتی الامکان حضورش را دریابم و از محضرش استفاده کنم و زمانی هم که به او دسترسی نداشتم ، به رسم وصف العیش نصف العیش با شیفتگان دیگر او از جمله دکترجواد و آقاکمال ، همکلام شده و از سجایا و محاسنش ساعتها سخن میگفتیم .