پایگاه اینترنتی روستای غیاثکلا دابو از توابع آمل - مازندران
درباره من
هر جا که بروم و هرجاکه باشم خود را غیاثکلایی میدانم و تا زنده هستم خاک غیاثکلا توتیای چشمانم و پس از مرگم خاک آنجا آرامگاه دائمی من است ، اگرچه هرگز و هیچگاه یک وجب از خاک غیاثکلا را مالک نبوده و نیستم . تا اکنون که 50 سال از خدا عمر گرفتم هیچوقت ساکن غیاثکلا نبودم . تنها غیاثکلایی ساکن مهاجران اراک هستم و فقط سالانه چند باری به غیاثکلا میروم و مهمان بستگان و اهالی آنجا هستم . ولی همواره روح و جانم در غیاثکلا سیر میکند . اگر بگویم کسی به اندازه من دلبسته غیاثکلا نیست ، اغراق نکرده ام .
ادامه...
هجرت مهندس صادق غیاثی به آمریکا
سرگذشت سال 93 غیاثکلا سرشار از حکایتهای قابل طرحی بود که متاسفانه وبلاگ غیاثکلا از شرح تمامی آن محروم ماند . و اکنون...
برگزاری مراسم یادواره شهداء غیاثکلا
سرانجام پس از زحمات کارگروههای مختلف ستاد بزرگداشت دو تن از سرداران شهید غیاثکلا ، که از سه ماه پیش به تدریج برنامه های...
راه اندازی صندوق خیریه جوانان غیاثکلا
مطلب زیر توسط آقای بهروز (کریم) علیپور ارسال گردیده است چند وقت قبل آقای حمیدحسینزاده مطلبی را با عنوان پیشنهاد ایجاد...
سوگواری هفته اول محرم 92 در غیاثکلا
شش روز از محرم گذشته و هنوز هستند افرادی از اهالی غیاثکلا که توفیق حضور در روستا را نیافتهاند و روز شماری میکنند تا...
صالح غیاثکلا رخت بربست
چند ماه پیش توی مراسم ختم گوشه ی دنجی پیدا کرده بودم و مشتاقانه اهالی محل که دور تا دور مسجد احرار غیاثکلا نشسته بودند...
یادداشتی از سر دلواپسی
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند// دیوار زندگی را زین گونه یادگاران این نغمهی محبت بعد از من و تو ماند // تا در...
باکلیک
روی فایلهای تصویری زیر ، بیننده شعرخوانی حاج رحمان خرسندی در بستر
بیماری باشید . تصویر برداری در عاشورای سال 1390 توسط دکتر جواد انجام
گرفته است . فایل تصویری یک فایل تصویری دو فایل تصویری دو
حاج
رحمان را حتی نوجوانان غیاثکلا
میشناسند و کم و بیش آوازهاش را شنیدهاند ، ولی نه بدانسان که کهنسالان و
میانسالان ، از او خاطرات دارند و نقش پر ثمرش را در روستا دریافتهاند .
زیرا رنجوری و نقاهتی که سالهای اخیر وی را
مبتلا کرده بود به او رخصت نمیداد تا همچون گذشته در اجتماع ظاهرشده و
نقش آفرینی کند ، بنابراین جوانان و نوجوانان در احیاء و یادآوری خاطرات
او ، توفیق چندانی حاصل نخواهند نمود و آنان را نسبت به موقعیت و جایگاه
حاج رحمان وقوف و آگاهی کامل نیست .
حاج رحمان فرزند ابراهیم و
نوهِِی ملاعیسی بود ، ملاعیسی در اصل اردبیلی بود ، لیکن دست روزگار گذار
او و پدرش را به غیاثکلا افکند و چون خصوصیات و شرائط این روستا ، با
روحیاتشان سازگار بود ، آنجا را برای زندگی مساعد دیده و در آن اقامت
گزیدند . جدّ حاج رحمان ( ملا عیسی ) سواد خواندن و نوشتن
داشت و نیز در دعانویسی صاحب کرامات بود و بهمین دلیل در مقایسه با سایر
اهالی ، چند سر وگردن بالاتر بود . خوشبختانه چنین پدربزرگی اولین مربی حاج
رحمان گردید . حاج رحمان پس از
پدربزرگ ، بیشتر ایام خود را به همنشینی با بزرگان و علماء محلّی همچون
کربلاییحاجیآقا و شیخ محمود و شیخ یوسف و .... میگذراند و بدینگونه روز
به روز بر کمالات خویش میافزود . پس از فوت قطب غیاثکلا
یعنی شیخ محمود ، از سال 1353 محوریت مدیریت غیاثکلا بدست حاج ابوالقاسم و
حاج رحمن افتاد . این دو یار همیشه همراه و متّحد ، به اتفاق
کربلاییحسینرمضانی ، بمنظور اداره امور و رفع احتیاجات و گشودن گره
مشکلات مردم ، مثلثی تشکیل داده بودند که اجتماع دائمیشان ، سه یار
دبستانی را در اذهان تداعی میکرد .
زهد و پارسایی غیرافراطی(اعتدالی) و ذوق و هنرمندی شاعر مآبانهی حاج رحمان
از او چهرهای دیگر نیز به نمایش گذاشت که وی را از آندو متمایز میساخت . هرچند در
شوخی و بذله به پای دوستش کربلایی حسین رمضانی نمیرسید ولی آمیختگی
بذلههای او به ظرافتهای خاص ادبی ، لطافت خاصی به گفتارش میداد که خوشایند
همگان بود و احدی را دچار رنجش نمیکرد . حاج رحمان مداح و
ذاکر رسمی غیاثکلا بود و شیوه خاصش در مداحی و بهره برداری عالمانهاش از
اشعار وزین و مفید ، وجاهت ویژهای به مداحی او داده بود که تالی و
مشابهاش در آن اقلیم ، قابل مشاهده نبود .
وی علاوه بر مراجعات معمول و گرهگشایی های مرسوم ، مرجع تعبیرخواب و درد دلهای مردم نیز بود . هرگز خود را به فسق و ناپاکی نیالود و در قضاوتها روشی میانه و معتدل اتخاذ مینمود . در مسافرت و مهمانیهای گروهی و نیز در مجالس جشن و مراسم عزا از پایههای اصلی مدعوین و حضّار بشمار میرفت . بسیار خوش مشرب و گشاده رو بود و هر کجا که حضور مییافت ادخال سرور مینمود .
در سن 11 سالگی توفیق یافته بودم تا در محضر پدرم آیتاله غیاثی و عمویم حاج
ابوالقاسم قاسمی و مرادم حاج رحمان خرسندی ، سفری از بایجان تا نشل داشته
باشم . در آن هنگام من چهارم دبستان میخواندم و در دنیای
محدود کودکانهی خویش قاعدتاً میبایست از این سفر که محاط در روابط و
مناسبات بزرگان و دیپلماسی بزرگوارانهشان بود ، حظّی نمیبردم . اما
اعتراف میکنم سفری بدین زیبایی و خوشی تا کنون نداشتهام و این حاصل نشده
بود جز با رابطه گرم و صمیمی حاج رحمان نسبت به من .
من در این
سفر که مبدآ آن بایجان و معبر آن جادّه مالرو بالقلم و پردمه و جاده های
تنگ و صعب العبور کوهستانی چادرنشینان که فقط قاطر را یارای عبور از آنجا
بود تا زمانیکه به نشل برسیم کاملا تحت حمایت عاطفی و کرامت پدرانهی حاج
رحمان بودم . و او با شوخی و سربهسرگذاشتنهایش ، علاوه بر اینکه مرا از
تنهایی و دلتنگی و غربت خلاص میکرد ضمنا آموزشهای ظریف و لطیف اخلاقی و
روشهای آرامشبخش زندگی را در لوح جان و ضمیر باطنم حک مینمود . هرگز
آب بازی کودکوارانه اش در آبگرمهای گوگردی بایجان و استراباکو ، از خاطرم
محو نمیشود . آنچنان برای شادی و خنداندن من ، به اجرای اشکال و اطوار مختلفه در
آب متوسل میشد که حتی حاج ابوالقاسم که بسیار جدّی و مبادیآداب بود را ،
برای لحظاتی از خود غافل نمود و بهمراهی خویش واداشت و اگر حضور پدرم آیت
اله غیاثی نبود شاید خزینه آبگرم استراباکو مبدل به محیطی برای بازیهای
کودکانه این بزرگسالان میشد .
شاید با قاطعیت بتوان گفت که من و این گروه سه نفره تنها شنوندگان محلّیخوانیهای حاج رحمان در جاده سنگلاخی و کوهستانی نشل بودیم .
هرگز این صحنه های زیبا و بیاد ماندنی فراموشم نخواهد شد . فضا و هوای ناب و
خالص کوهستان ، چهار مسافر سوار بر قاطر و قاطرچی پیاده بدنبال آن ، و
حاج رحمان صدای خویش را بیحضور اغیار در دل کوهستان بگونهای رها میکند که
پژواکش گوشنواز دوبارهی ما میشود .
حاج رحمان اینجا دیگر اشعار صامت و مدایح و مراثی نمیخواند . حاج رحمان در
این طبیعت بکر و بر بلندی بام مازندران ، امیری و طالبا و نجما و کتولی و
ترانه های فولکلور محلی میخواند .
پس به من حق بدهید که چنین به خویش ببالم و چنان شیفته و مجذوب حاج رحمان
باشم و از خاطرات چهل سال پیش که در محضر او داشتم ، عاشقانه و صمیمانه سخن
بگویم .
و پس از آن در سالهای بعد هرجا که بودم ( چه در قم و جه در غیاثکلا ) سایه
وار در تعقیب حاج رحمان ، سعی میکردم حتی الامکان حضورش را دریابم و از
محضرش استفاده کنم و زمانی هم که به او دسترسی نداشتم ، به رسم وصف العیش
نصف العیش با شیفتگان دیگر او از جمله دکترجواد و آقاکمال ، همکلام شده و
از سجایا و محاسنش ساعتها سخن میگفتیم .