آنگاه که جوانان غیاثکلا طی لابیهای متعهدانه ، ترکیب اعضاء شورا را به گونهای ترسیم و تصویر نمودند تا اعضای شورا ، نماینده تفکّری باشند که پتانسیل لازم برای پیگیری مطالبات ایشان در امر ایجاد تحولات بنیادیِ سازگار با پیشرفتهای مدرن و امروزی ، داشته باشد .
و آنگاه که اعضاء شورای محترم روستا علیرغم شرائط و روابط حاکم و از پیش تعیین شده ، مسیری مغایر با خواست مافیای پنهان برگزیدند و بدون اتکاء به قدرت مطرح روستا ، غریبانه و مجدانه پیگیر شدند تا با گزینش دهیار جوان و تحصیلکرده که مملو از ایدههای نو و سرشار از انگیزه و اشتیاق برای خدمتگزاری به مردم زحمتکش و نجیب روستا میباشد را بر سمت دهیاری روستا منصوب نمایند ،
بی تردید افق دید و انتظارشان جز این نبود که هنوز به سال نرسیده ، سینهی ستبر غیاثکلا از فخر و مباهات سپر شده و دهیارمنتخبشان به نمایندگی از روستا و اهالی لایق و شایستهاش ، مدال و نشان برتری دریافت نماید .
اگر اینک قامت دهیار غیاثکلا ، به ردای نمونه نشانِ خدمتگزاری مزین گردیده است ، اینهمه برخاسته از کیاست اولیه و همراهیها و همکاریهای دنباله دارِ اهالی مشتاق و شیفته و حمایتهای بیشائبه شورای روستا میباشد که در حقیقت با گزینش بجا و مناسب دهیار خوش قریحه و خدوم ، و اعتماد و اعتناء تمام قامت ، به طرحها و برنامههای این دهیار جوان ، توانستند آبادانی و عمران برای روستا و امتیاز و اعتبار برای دهیار محبوبشان به ارمغان آورند .
و صدالبته قدر و منزلت این روستا و اهلش صد چندان بیش از اینهاست و نیز ظرفیت و قابلیت دهیار کاردان و دلسوزش فراختر و فراتر از این حد است که هرگز بر این قله فتح شده خیمه نگسترند و از اندیشه صعود به قلههای رفیع تر توسعه و کرامت باز نمانند و آستین همت به قاعده استحقاق واقعی روستا بالا زده و با وضوی حبّ به وطن ، بر قبله و محراب عشقش ، کمر همت به رکوع خدمت خم و بر تداوم نماز استقامت ، سجده شکر بجا آورند . و من در موقعیت مکبّر این عبادت خالصانه ، تکبیر ثلاثه پایانی را بر سه ضلع این مثلث سازندگی (دهیار - شورا - اهالی خیّر ) نثار نموده و درود و دعای خیر بر جمیع ایشان ارزانی میدارم .
محمدعلی فرجی فرزند یونس در خرداد 1331 شمسی در روستای غیاثکلا ازتوابع آمل به دنیا آمد ، در همان سن طفولیت وقتی آغوش مادر مأوایش بود از زیارت کربلا نصیب یافت و از همان کودکی نامش با پیشوند کربلایی زینت گرفت . کربلایی محمدعلی همینکه شش ساله شد جهت فراگیری عم جزء و قرآن و خزائن الاشعار و جوهری به مکتبخانهی روستا سپرده شد . پس از تعلیم علوم قدیمه ، مقطع تحصیلی ابتدایی از کلاس اول تا پنجم دبستان را در بالا دیوکلا (قائمیه علیا) و کلاس ششم ابتدایی را در دبستان فرسیو آمل فرا گرفت . در سال 1346 در دبیرستان پهلوی آمل (امام خمینی فعلی) ثبت نام کرد و سه سال اول متوسطه یعنی سیکل اول را در این مدرسه و سه سال آخر متوسطه را در رشته ریاضی دبیرستان محمد طبری آمل گذراند . در سال 1352 وارد دانشگاه (مجتمع آموزش عالی) علامه دهخدای قزوین شد و موفق به اخذ لیسانس در رشته اقتصاد گردید .
در سال 1357 بعنوان معاون مالی واداری در شرکت ریسندگی و بافندگی تبد قزوین مشغول کار شد و تا سال 1363 در آن شرکت اشتغال داشت . سپس به مازندران انتقال یافت و در سیمان نکاء مازندران بعنوان معاون مالی و رئیس حسابداری تا سال 1368 فعالیت داشت . سپس به سمت مدیر مالی شرکت جین مد تحت پوشش سازمان صنایع ملی منصوب شد و علاوه بر اینکه عضو هیأت مدیره این شرکت بود ، همزمان در هیأت مدیره شرکت خانه بتن که آنهم تحت پوشش سازمان صنایع ملی بود ، عضویت داشت . در این فاصله زمانی نسبت به اخذ فوق لیسانس در رشته مدیریت صنایع بهبود و بهره وری از مجتمع آموزش عالی صنایع ایران مبادرت نمود . و در سال 1370 بعنوان مدیر برنامهریزی و کنترل مواد در شرکت نساجی بابکان آمل مشغول شد و بمدت سیزده سال در این شرکت فعالیت داشت . سال 1383 از این شرکت به سیمان نائین انتقال یافت و بمدت یکسال مدیرمالی و اداری آنجا بود و بلافاصله به شرکت سیمان زال منتقل شد و بمدت چهارسال تا 1388 مدیریت مالی و مدیریت حسابرسی و مشاور مالی این شرکت را عهده دار بود . ونهایتاً در سال 1388 بازنشسته شد و از زمان بازنشستگی تا اکنون در مقام مشاور مالی موسسات تولیدی و بازرگانی و پیمانکاری فعالیت دارد . نامبرده در مدت سی سال خدمت ماهرانه و صادقانه علاوه بر اتکاء به تخصصهای آکادمیک ، با بهرهبرداری از سایر مهارتها و آموزشهای مکتسبه (مانند دوره گزارشگری مدیریت – دوره آموزش کامپیوتری هفتگانه اکسل ، اکسز .... – دوره آشنایی با سیستمهای کنترل داخلی و طراحی آن – دوره آشنایی باسیتمهای اتوماسیون اداری و مخابراتی همکاران و رایان نظم و آرتا – دوره مدون سازی سیستم ایزو 9000 – دوره مدیریت برون سپاری) به صنعت کشور سرویس مطلوبی ارائه نمود .
کربلایی محمد علی فرجی در سال 1356 با دختر دایی خویش (صبیه حاج سیدابوالحسن حسینی دیوکلایی ) ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه فرزند میباشد ، پسرش مهدی دارای فوق لیسانس مدیریت مالی و اکنون مدیر مالی شرکت آریا دیزل میباشد و پسر دومش میلاد دارای فوق لیسانس مکانیک و علاوه بر اشتغال در پژوهشکده دفاعی شمال ، در دانشگاه آیتاله آملی تدریس نیز مینماید . دختر آقای فرجی بنام محبوبه با فوق دیپلم هنر ، معلم دبیرستان دخترانه ناشنوایان صدیقه طاهره آمل است و همسر پسر عموی خودش ( آقای علیرضا فرجی ) میباشد . ضمناً حاج کربلایی محمدعلی فرجی علاوه بر مشرف شدن به دوسفر تمتع و عمره حج ، توفیق سفر به سوریه و لبنان را نیز داشته است .
زین العابدین قاسمی(غیاثی) فرزند ابوالقاسم در بهمن 1329 شمسی در روستای غیاثکلا ازتوابع آمل، پای به عرصهی وجود گذاشت و در خانواده کاملاً مذهبی رشد نمود . چون پدرش دارای تحصیلات صرف و نحو حوزوی بود ، قبل از ورود به مکتبخانه با خواندن قرآن آشنایی کامل داشت . بطوریکه به سن شش سالگی وقتی پای به مکتب گذاشت بعضی از سورههای عم جزء را حفظ میخواند . بمدت دو سال قرآن و خزائن الاشعار و جوهری را نزد ملا اسماعیل در تکیه غیاثکلا فرا گرفت و از سن 8 سالگی بمدت 6 سال جهت فراگیری دوره ابتدایی ، هر روز صبح غیاثکلا را بصوب روستای غیاثکلا ترک میگفت وپس از حضور در کلاس شیفتهای صبح و بعد ازظهر دبستان دیوکلا (قائمیه فعلی) مجدداً به هنگام غروب به غیاثکلا مراجعت مینمود . و اغلب ناهار را در منزل اقوام و خویشان ساکن دیوکلا میل میکرد .
نظر به اینکه شهرستان آمل دارای سینما و بعضی مظاهر خلاف شرع بود لذا پدر زینالعابدین مصلحت ندانست که فرزندش در این محیط به تحصیل مشغول شود ، و وی را در سن 14 سالگی به قم فرستاد تا طی اسکان در منزل عمویش که روحانی مقیم قم بود ، بتواند دورهی متوسطه دبیرستان را تحصیل نماید . ولی این نوجوان فقط توانست یکسال غربت قم را تحمل کرده و اول دبیرستان را بگذراند . و برای تحصیل دوم متوسطه دیگر به قم نرفت و آنرا در آمل طی نمود . سال بعد چون هم محلی و دوست نزدیکش شیخ ابراهیم در قم حضور داشت و از آنجا که این دو وقتی همدیگر را داشتند و در کنار هم بودند ، حتی در شهر دور افتادهی قم هم احساس غربت نمیکردند لذا زینالعابدین بی هراس از غم غربت دوباره عازم قم شد و کلاس سوم دبیرستان(سیکل اول متوسطه ) را در آنجا فرا گرفت .
پس از اخذ مدرک سیکل وقتی جهت سپری کردن تعطیلات تابستان 1347 به غیاثکلا مراجعت نموده بود با دختر دایی خود (صبیه حاج رحمان رحمانپور قراکلایی) ازدواج کرد و اینبار به اتفاق همسرش جهت ادامه تحصیل سیکل دوم متوسطه به قم رفت و زندگی متاهلانهی خویش را در یکی از اتاقهای منزل عمویش (آیتاله غیاثی) آغاز نمود ولیکن در سال اول زندگی مشترک ، توفیق قبولی در کلاس چهارم دبیرستان برایش حاصل نگردید و ناگزیر شاگردی در این کلاس را در دبیرستان دین و دانش قم که توسط شهید بهشتی و شهید مفتح مدیریت میشد ، تجدید و بازخوانی نمود . و متعاقب آن کلاسهای پنجم و ششم متوسطه را نیز در همان مدرسه تعلیم دید و بدینترتیب توانست مدرک دیپلم ریاضی خود را در سال 1351 اخذ نماید . پس از اخذ دیپلم ، زندگانی در قم را وداع گفت و به همراه همسرش به غیاثکلا بازگشت و در منزل پدری خویش اقامت گزید . چندی بعد برای آموزش خدمت سربازی به بجنورد رفت و پس از 45 روز آموزش ، در کسوت سپاه دانش ، جهت آموزگاری به دبستان روستای خودش بازگشت .
بعد از خاتمه خدمت سربازی در کنکور 1353 جهت رشتهی شیمی دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد . و بدلیل عدم علاقهمندی به این رشته ، در ترم دوم به فیزیک تغییر رشته داد . در سال 1357 هنوز 8 واحد از دروس دانشگاهیاش باقیمانده بود که فعالیت دانشگاه بدلیل شلوغیهای انقلاب ، دچار وقفه گردید و با تعطیلی دانشگاه در زمان انقلاب و نیز ادامه تعطیلی جهت انقلاب فرهنگی ، گذراندن این 8 واحد به سال 1361 موکول شد و آقای زینالعابدین قاسمی که میتوانست با اخذ لیسانس در سال 1357 افتخار اولین تحصیکرده دانشگاهی و اولین لیسانسیه روستای غیاثکلا را برای همیشه از آن خود کند ، متاسفانه از این مباهات بی نصیب ماند و مدرک لیسانس فیزیک در بهمن 1361 به وی تسلیم شد .
و بداقبالی او فقط به این ضایعه ختم نگردید و در فاصله سال 57 تا 61 که توفیق یافته بود تا بخشدار چمستان شود ، اینبار نیز بدشانسی دامنش را گرفت و ناشیگری و عدم تخصص تازه به دوران رسیدههای اداره گزینش وزارت کشور ، که به اشتباه همنامی او با فرد دیگر را مبنای تصمیمگیری برای گزینش وی قرار داده بودند ، موجب محرومیت او از این شغل شد و مهندس قاسمی پس از چند ماه فعالیت بعنوان بخشدار چمستان ، ناگزیر به ترک کار شد .
البته بعدها واقعیت معلوم شد و وزارت کشور به اشتباه فاحش خویش پی برد ، ولی کار از کار گذشته بود و امکان جبران وجود نداشت ، زیرا مهندس قاسمی جهت ادامه تحصیل و پاس نمودن 8 واحد باقیمانده در مشهد حضور داشت . او بعد از اخذ مدرک به شغل شریف دبیری فیزیک در دبیرستانهای محمودآباد اشتغال یافت و هنوز 5 سال از خدمت سیساله خود در این شغل طی نکرده بود که بیماری لاعلاج سرطان جهاز هاضمه ، زندگیاش را به مخاطره انداخت و ارامش و امانش را سلب کرد .
تا آنجا که پس از چند مرحله شیمی درمانی ، پزشکان از بهبودی او بطور کامل قطع امیدکرده بودند ، اما مراتب و مراحل اعزام او به خارج یکی پس ازدیگری دنبال شد و نهایتاً جسم رنجور او توسط حاج نادعلی رحمانپور جهت معالجه به بیمارستان سوئیس اعزام شد ، و لیکن بستر رودخانهی عمر وی از جریان آب حیات بهرهای بیش از این نصیب نداشت و مهندس قاسمی در هجدهم دیماه 1366 چشم از دنیای فانی بست و به دیدار معبود در جهان باقی شتافت .
طی این نوشتار زندگینامه حاج علیرضا غیاثپور (دومین دیپلمه روستای غیاثکلا) که به قلم خودشان تحریر شده است ، تقدیم میگردد :
اینجانب علیرضا غیاث پور (معروف به اکبر) فرزند مرحوم حاج ابراهیم دارای شناسنامه صادره از حوزه 2 آمل ، روز هشتم آبان 1327 شمسی بعنوان فرزند ارشد در یک خانواده مذهبی سنتی ساکن قریهی غیاثکلا چشم به جهان گشودم . همینکه هفت ساله شدم به مکتبخانه ملا اسماعیل روانهام کردند و سه سال نزد او عم جزء و قرآن و قسمتی از خزائن الاشعار را تعلیم دیدم ، متاسفانه با رفتن ملا اسماعیل از روستا و تعطیلی چند ماهه مکتبخانه ، در روند تعلیم وقفه ایجاد شد که با آمدن میرزا ابراهیم و فعالیت مجدد مکتبخانه در تکیه غیاثکلا ، فراگیری خزائن الاشعار وجوهری و حساب و هندسه تا سه سال دیگر ادامه یافت و در سال 1342 با شرکت در امتحانات کلاسهای اول تا چهارم ابتدایی دبستان دیوکلا ( قائمیه فعلی) و قبولی در آن ، همانسال اسم من در کلاس پنجم دبستان ثبت نام شد .
تحصیل کلاس پنجم و ششم ابتدایی در دبستان روستای دیوکلا طی دو سال به سختی سپری شد . زیرا ناگزیر بودم هر روز صبح زود نیم فرسخ راه را از غیاثکلا تا دیوکلا پیادهروی کنم و تا غروب گرسنه و تشنه ، سختی درس و سختگیری معلمین و مربیان مدرسه را تحمل نموده و در تنگنای تاریکی غروب مجدداً همین راه نیم فرسخی را پیاده تا غیاثکلا مراجعت نمایم . از آنجا که هفت ماه از سال تحصیلی هوا بارانی و راه گل و شل بود و تن پوش و پاپوش مناسبی نیز فراهم نبود ، شرائط را بمراتب سختتر میکرد . و اگر نبود حضور همراهان وهمدرسانی چون (عسگری حسینزاده ، زینالعابدین قاسمی ، محمدباقرجالوی ، محمدعلی فرجی و نعمت مهدوی) بی شک بر مشقت این تحصیل صد چندان افزوده میگردید . در این فاصله یازده ساعته که از غیاثکلا دور بودیم و در دیوکلا حضور داشتیم ، خوراکمان ناهار مختصری متشکل از نان خشکی بود که روی آن شکر پاشیده بودند . و برای اینکه با خوردن آن لثه و سقف دهانمان زخم برندارد آنرا در آب نهر جلوی دبستان فرو میکردیم تا خیس و نرم شود .
بالاخره این دو سال به هر مشقّتی بود گذشت و جهت ادامه تحصیل در سطح متوسطه اول (سیکل) به دبیرستان طبری آمل رفتم ، که البته آن نیز بدون مشکلات نبود ، (عدم امکان تردد روزانه به روستا ، مستأجری کردن در آمل ، پخت و پز نمودن در کنار درس ، و دوری از خانواده و محیط صمیمانه روستا ، و دلتنگیهای شب هنگام یک نوجوان 15 سالهی غریب) ، هر کدام به تنهایی میتوانست آدمی را از درس خواندن بیزار کند تا چه رسد به اینکه همه اینها با بیبضاعتی و عدم تمکّن مالی جمع شود . امّا معالوصف نمرات درسی من کمتر از شاگرد زرنگهای ساکن آمل نبود . بطوریکه سه سال اول متوسطه (سیکل) را با نمرات خوب طی نموده و چون به پزشکی علاقمند بودم از میان سه رشته (ریاضی ، طبیعی ، ادبی) ، در رشته طبیعی دبیرستان پهلوی (امام خمینی فعلی) ثبت نام نمودم و این سه سال را نیز با نمرات خوب طی نموده و در خرداد 1350 موفق به اخذ دیپلم شدم . البته درس خواندن سال آخر دبیرستان چون همراه با افزایش آمادگی برای شرکت در کنکور نیز بود ، در شرائط بسیار سخت تری سپری شد . به هر تقدیر دیپلم اخذ و شرکت در کنکور نیز تحقق یافت و اینجانب با اینکه رتبهی خوبی در کنکور کسب نموده بودم ولی بدلیل علاقمندی بیش از حد به پزشکی و دامپزشکی و علوم آزمایشگاهی ، فقط همین رشته ها را انتخاب نمودم و از رقابت کردن در سایر رشتهها که رتبه پائینتری میخواست (مانند شیمی و مهندسی کشاورزی و .....) خودداری کردم و همین باعث شد که به دانشگاه راه نیافته و بسیار سرخورده و شرمنده از غیاثکلا و آمل دوری گزیده و رهسپار تهران شوم . دوهفتهای در مسافرخانه شجاعینو تهران که پاتوق مازندرانیها بود ، بلاتکلیف گذراندم که بطور اتفاقی با یک از اهالی روستای بیشه محله بزرگ (آقای جمشید یزدانی ) آشنا شدم و او که افسر نیروی هوایی بود ، استخدام در نیروی هوایی را به من پیشنهاد داد . از روی اسیصال و به خاطر خلاص شدن از مخمصه بلاتکلیفی ، فردای همانروز به نیروی هوایی مراجعه و بعنوان همافر پذیرش شدم . و قرار شد که طی دوسال ضمن آموزشهای نظامی ، به فراگیری پیشرفته زبان انگیسی بپردازیم و بعد از آن به آمریکا اعزام تا در آنجا طی گذراندن دوره چهارساله به ایران برگردیم و در کسوت همافری مشغول کار شویم . البته شرط اعزام به آمریکا ، احراز نمره 80 در هر دوره از دروس زبان بود و من 22 ماه از این دورهی دو ساله را با نمرات بالاتر از 85 گذرانده بودم که روزی دوست و رفیق نزدیکم آقای مرتضی سعیدی (اهل روستای کمانگرکلا) جهت دیدن من به درب پادگان آمد و ضمن صحبتهای زیادی که بین ما رد و بدل شده بود ، مرا به خروج از اشتغال در ارتش ترغیب نمود . بر این اساس عزم خود را جزم نمودم تا از نیروی هوایی خارج شوم . لیکن خروج از آنجا به این سادگی نبود و اگر همینطوری استعفا میدادم میبایست تمامی حقوق دریافتی و هزینههای آنجا را پرداخت میکردم . لذا ناگزیر شدم که با درس نخواندن و افت نمرات زبان انگلیسی تا زیر حد نصاب نمرهی قبولی (یعنی نمره 80) ، آنها را به اخراج خویش وادار نمایم . و خوشبختانه با اجرای این ترفند در مدت 8 هفته باقیمانده از دوره دوساله موفق شدم که که از نیروی هوایی اخراج و آزاد شوم .
پس از تسویه حساب ، همان شبانه چون پرنده ای سبکبال از پادگان خارج و شب را در منزل آقای سیدباقر سخایی ( اهل روستای بینمد) بیتوته کردم و صبح به قصد دیدن دوستان و همکلاسیهای دوران دبیرستان که در آن زمان دانشجوی دانشگاه تبریز بودند ، راهی تبریز و مهمان آقای مرتضی موحدی شدم . ده روز نزد ایشان ماندم و در این ده روز همپای ایشان (بصورت قاچاقی) سر کلاسهای درس دانشگاه حضور یافته و با گروهی از دانشجویان آملی و بهشهری که تحت مدیریت مرتضی موحدی به فعالیتهای سیاسی مشغول بودند ، آشنا شدم و همین امر فصل جدیدی در زندگی برایم رقم زد و باب فعالیتهای سیاسی را برایم گشود . و نه تنها باعث شد تا زندگی 5 سال منتهی به سال پیروزی انقلاب ( یعنی سالهای 1352 تا 1357) برای من آمیخته با فعالیتهای سیاسی و تنیده با مطالعه و بررسی اسلام حقیقی باشد ، بلکه موجب شد تا بیشتر از سی سال فعالیت اجتماعی و شغلی من نیز تحت الشعاع آن قرار گرفته و مرا علیرغم شغل اداریام که میتوانست آرام و راحت باشد ، به صحنهی کشاکشهای فعالیتهای سیاسی و نظامی و امنیتی و مبارزاتی در راستای حفظ و حراست از انقلاب و نظام جمهوری اسلامی سوق دهد .
پس از سفر تبریز به آمل بازگشتم و عازم خدمت سربازی شدم . دوره آموزش ابتدایی را در مرکز 01 تهران و دوره آموزش تخصصی را در پادگان باغ جنت شیراز گذرانده و با درجه گروهبان یکمی به پادگان لویزان تهران تقسیم شدم . بعد از خاتمه خدمت در بیستم آبان 1354 در آزمونهای استخدامی بانک بازرگانی (تجارت فعلی) و بانک ملی و وزارت دارایی شرکت نموده و در هر سه آزمون قبول شدم . امّا از آنجا که نتتیجه آزمون بانک بازرگانی جلوتر اعلام و در شعبه رودکی آن استخدام و مشغول به کار بودم ، قبولیهای بعدی مورد پیگیری قرار نگرفت . خوشبختانه در همان سال 1354 (ماههای آخر خدمت نظام و قبل از استخدام) قسمت شد که با همشیرهی آقای مرتضی موحدی ازدواج کنم .
پس از ازدواج به جهت تکافوی معیشت و هزینه بالای اجاره نشینی در تهران ، ناگزیر بودم که از صبح زود تا ساعت 10 شب تا در سه جای مختلف به کار و فعالیت بپردازم . و چون این امر امکان زندگی مقبول ومطلوب و نیز سایر فعالیتها (از جمله فعالیت سیاسی) را از من سلب کرده بود ، لذا در اوائل سال 1356 به بانک بازرگانی گرگان منتقل شدم . اشتغال در گرگان این فرصت را ایجاد کرده بود که با گروه دانشجویان سیاسی تبریز که توسط برادرِ همسرم ( آقای مرتضی موحدی) هدایت میشد ، بطور تنگاتنگ همکاری داشته باشم . از جملهی آن میتوان به پخش گسترده تراکت و اعلامیه در ساعت 12 ظهر (هنگام تعطیلی مدارس) که بوسیله بانوان انقلابی مستقر در زیارتگاه خضر (جنب بیمارستان 17 شهریور آمل) تحت مدیریت خانم عرب زاده (همسر مرتضی موحدی) آماده شده بود ، اشاره کرد . در آنروز ابتدا خواهران با پنهان کردن تراکت و اعلامیه به زیر چادر آنها را از زیارتگاه تا جلوی دبیرستان طبری آمل حمل نمودند و من و مرتضی موحدی و تعدادی از برادران آملی و بهشهری عضو گروه دانشجویی با پوشش واستتار کاپشن دو رو ، به محض خروج دانش آموزان از مدرسه با پخش اعلامیه و شعار بر شاه و مرگ بر دیکتاتور آنها را به سمت دبیرستان پهلوی و با افزوده شدن دانش آموزان آن مدرسه به جمع قبلی ، و تقسیم این اجتماع عظیم به دو گروه ، یک گروه را به سمت فلکه 17 شهریور و گروه دیگر را به سمت پل معلق جهت تظاهرات هدایت نمودیم . که این تظاهرات بعنوان یک حرکت تاریخی در سرگذشت شهرستان آمل به ثبت رسید و جاودانه شد .
با شروع انقلاب اسلامی در دی ماه 56 از قم ، من هنوز در بانک بازرگانی گرگان مشغول بودم . گسترده شدن انقلاب و توسعه آن به همه شهرها ، مرا که در گرگان بودم بی نصیب نگذاشت و ضمن کار در بانک و ارتباط با گروه سیاسی فوق الاشاره ، تحت پوشش انجمن قرآن در مسجدگلشن گرگان به فعالیتهای سیاسی مبادرت داشتم . و علاوه بر شرکت در جلسات تفسیر قرآن و مطالعات کتابهای عقیدتی و سیاسی مختلف ، از جمله کتابهای دکتر شریعتی ، بطور عملی نیز با ساختن نارنجک دستی و سه راهی و پرتاب آن به مقر نیروهای نظامی سرکوبگر تظاهرات ، با آنها مقابله میکردیم . با جدیتر شدن انقلاب ، رسماً بانک را تعطیل نموده و تحت نظر آقای نورمفیدی مامور انتظامات تظاهراتهای گرگان بودم و بعضاً پا فراتر نهاده و چند روز متوالی کار بانک را رها نموده و گرگان را به قصد آمل ترک میکردم تا در تظاهراتها و درگیریهای آمل نیز شرکت نمایم .
همزمان با سقوط نیروی هوایی و ژاندارمری کل تهران ، خوشبختانه من در آمل حضور داشتم و بهمراهی مردم شهربانی و ژاندارمری آمل را تصرف و خلع سلاح نموده و برای اینکه اسلحه بدست افراد متفرقه نیفتد ، آنها را در منزل آیتاله جوادی دپو کردیم . و متعاقب آن به محض اعلام پیروزی انقلاب توسط رسانهها با همکاری جمعی از دوستان (مرتضی موحدی – سیاحی – صالحی – نورمحمدی – پیشنماز زاده ) ، سپاه انقلاب اسلامی را تشکیل دادیم و بعنوان شورای فرماندهی تحت نظارت آقای شیخ موسی رجایی (نماینده آیتاله جوادی) به اداره امور آمل پرداختیم . بعدها با انتقال آقای رجایی به سازمان دیگر ، اینجانب با حفظ سمت قبلی ، نقش نمایندگی آیتاله جوادی را نیز ایفاء میکردم .
در آبان 1359 بعنوان ناظر پایگاههای سطح مازندران و گیلان در سپاه منطقه سه گیلان و مازندران مستقر در چالوس منصوب شدم . پس از مدتی با عمق گرفتن جنگ ، بعنوان نماینده اعزام نیروی ستاد منطقه سه گیلان و مازندران در باختران مستقر و مسئولیت اعزام نیرو به منطقه جنگی غرب را بر عهده داشتم . سه ماه بعد در اهواز تیپ موقت 25 کربلا را با همان ساختار و فرماندهی از اصفهانیها تحویل گرفتم و با این تیپ در منطقه حضور داشتم .
پس از بازگشت به ستاد منطقه سه گیلان و مازندران ، توسط اطلاعات سپاه گزینش شده و بعنوان مسئول امنیت داخلی و مسئولیت بررسی گروهکهای التقاطی فرقان و منافقین به سپاه ساری و قائم شهر و سوادکوه انتقال یافتم . و در آنجا تا آذر 1363 فعالیت داشتم
در سال 1363 وزارت اطلاعات ایجاد و مقرر شده بود که ما از اطلاعات سپاه در آنجا متمرکز شویم . اما از آنجا که بانک تجارت با استعفا و جذب شدنم در وزارت اطلاعات موافقت ننمود ، لذا اینجانب پس از شش سال خدمت در سپاه و 28 ماه حضور در جبهههای جنگ ، به تشکیلات بانک تجارت که در تمام این مدت تامین کننده حقوق کارمندی من بود ، برگشتم .
به محض برگشت به بانک تجارت ، ابتدا رئیس شعبه امام رضا آمل و سپس معاون استان و پس از آن بترتیب مدیر کل در استانهای مازندران ، همدان ، لرستان ، گیلان ، کرمان ، فارس و گلستان بودم . و طی این سالها ضمن ارائه خدمت ، تحصیلات دانشگاهی را تا اخذ مدرک لیسانس مدیریت صنعتی ادامه دادم و زمانیکه در کرمان مشغول بودم تا ترم آخر فوق لیسانس مدیریت دولتی پیش رفتم ولیکن بدلیل تنگ نظری مدیران ارشد و عدم تعویق انتقال تا اتمام آخرین ترم کارشناسی ارشد و انتقال زود هنگام از کرمان ، متاسفانه از گرفتن مدرک فوق لیسانس محروم شدم .
بعد از بازنشستگی از بانک تجارت در 29 بهمن 1381 ، مدتی ریاست بانک صنعت و معدن استان و مدتی نیز ریاست بانک پارسیان آمل را بر عهده داشتم . تا سال 1391 طی ده سال بازنشستگی همزمان با اشتغال در بانکهای مذکور ، بصورت شراکتی اقدام به فعالیتهای تولیدی و صنعتی نیز گردید ولی بدلیل عدم کسب نتیجه مطلوب از ادامه این فعالیتها خودداری شد و اکنون بیش از دو سال است که فارغ از اشتغال ، در کنار خانواده که متشکل از یک پسر و دو دختر میباشد زندگی آرامی را سپری مینمایم . مزیداطلاع ، اکنون پسرم با مدرک لیسانس مهندسی عمران کارمند بیمه پارسیان میباشد و یکی از دخترانم مهندس شیلات و دیگری دیپلم ناقص و خانه دار است .
با سلام و درود به روان پاک خاتم الانبیاء (ص) و چهارده معصوم (س) خصوصاً حضرت صاحب الزمان (ع) و نائب برحقش بنیانگذار جمهوری اسلامی خمینی کبیر و مقام عظمای ولایت آیتاله خامنهای ، شرح حال زندگی شخصی خود را در این عریضه مکتوب مینمایم :
اینجانب عسگری حسین زاده فرزند تقی دارنده شناسنامه شماره 8 متولد
چهارم شهریور 1327 شمسی ، در روستای غیاثکلا دیده به جهان گشوده و دوران کودکی را
در آغوش گرم خانواده بالیدم . از سن 6 سالگی تحصیلات علوم قدیمهی مکتبخانه ( شامل
عم جزء ، قرآن ، خزائن الاشعار ، جوهری ) را در تکیه غیاثکلا آغاز نموده و پس از
دوسال و نیم جهت آموزش علوم جدید راهی روستای دیوکلا علیا شدم . حسب شرائط سنی وقابلیت
وتوانایی ناشی از سواد مکتبخانه ، یکسر در کلاس سوم ابتدایی مشغول تحصیل شدم و پس از گذراندن یکسال تحصیلی ،
در شهریور1339 تمامی امتحانهای مربوط به کلاسهای اول ودوم و سوم دبستان را با
موفقیت قبول شده وبطور رسمی در کلاس چهارم ثبت نام نمودم . در خرداد 1342 با اخذ
مدرک ششم ابتدایی و بنا به حمایت وتوصیه و اعمال نفوذ برادر بزرکتر ( زنده یاد رجب
حسینزاده ) در دبیرستان فریدونکنار ثبت نام و مشغول تحصیل شدم ودوره اول متوسطه را با معدل بالا طی مدت سه سال
سپری نموده و موفق به دریافت مدرک سیکل اول شدم .درایندوره ازتحصیل چون به ورزش دومیدانی
علاقه مند بودم ضمن کسب مقام اول مسابقات مربوطه در سطح دبیرستانهای فریدونکنار و
بابلسر جهت شرکت در مسابقات استانی برگزیده شدم که متاسفانه در سطح استان امتیاز
لازم را کسب نکرده و برنده نگردیدم . شروع
سن نوجوانی و علاقه و تکیه بیش از اندازه من به ورزش و سرگرمیهای ورزشی مانند کشتی
محلی لوچو و شکار و همچنین تعلق خاطر عاطفی به محیط روستا و معاشرت با دوستان روستایی و اختصاص
وقت برای شکار در طبیعت با اسلحه شکاری مرحوم اسماعیل شعبانی و نیز مشارکت در کار
کشاورزی ، چنان تأثیری بر زندگیام داشت که
امکان ادامه تحصیل برای شروع سیکل دوم متوسطه در مهر1345 را از من سلب کرد و با
اینکه اسم من در دبیرستان قناد بابل ثبت نام شده بود ولی در آن سال ترک تحصیل نمودم
ویکسال تحصیلی 45-46 را به کشاورزی مشغول شدم . اما همین یکسال ترک تحصیل و کار
سخت کشاورزی کافی بود تا قدر تحصیل را بیشتر بدانم و مجدداً ( یعنی مهر 1346 ) در رشته
ریاضی دبیرستان طبری آمل ثبت نام کنم و علیرغم سختیهایی که زندگی مجردانه و دور از
خانواده برای من ایجاد کرده بود و باعث کاهش ذوق وشوق تحصیلی ام میگردید ، هرچند موفق
شدم که طی سه سال تحصیل پر مشقت ، در خرداد 1349 مدرک دیپلم ریاضی را اخذ نمایم
ولیکن زمینه برای قبولی در کنکور فراهم نگردید و ناگزیر در مهر همان سال به خدمت
سربازی اعزام شدم . ناگفته نماند که در آن هنگام اینجانب اولین فرد دیپلمه روستا
محسوب میشدم .
جهت گذراندن دورهی آموزشی سپاهدانش در شهر گرگان مشغول خدمت شدم و هنوز 2 هفته ازخدمت نگذشته بود که طی برگزاری آزمون جهت آموزش مخصوص دیپلم وظیفهها به پادگان فرح آباد تهران انتقال یافته و آموزش ابتدایی درجه داری طی یکماه به اتمام رسید و جهت اخذ درجه و تعیین رسته به لشگر 77 خراسان اعزام و دوره آموزشی درجه داران در مشهد انجام و نهایتاً بعنوان درجه دار در پادگان توپخانه لشگر 77 تا پایان خدمت ماندگار شدم .
پس ازاتمام خدمت نظام در مهر 1351 ابتدا در بانک کشاورزی آمل بصورت روزمزد مشغول به کار شدم . اما هنوز کارم وارد شش ماه نشده بود که بدلیل عدم نیاز بانک بیکار گردیده و بعد از 5 ماه بیکاری در شهریور 1352 بصورت پیمانی به آموزگاری در روستای آهنگرکلا مشغول شدم . در بهمن 1352 در آزمون وزارت کشاورزی شرکت نموده و پس از قبولی در رشته حسابداری اداره کشاورزی بهشهر ، رسماً به استخدام وزارت کشاورزی نائل شدم . در سال 1353 شرائط ازدواج با صبیه حاج سید تقی رضایی دیوکلایی فراهم شد و دوسال بعد در سال 1355 با سمت مسئول حسابداری به اداره کشاورزی آمل انتقال یافتم . و جای بسی خرسندی که سی سال خدمتم همراه با رضایتمندی مسئولین ومردم در آبان 1380 پایان یافت
هرچند در ماههای پایانی خدمتم دچار بیماری قلبی شده و تاکنون با اتکاء به دارو و درمان بهبودی فراهم میباشد ولیکن این موجب نگردید تا پس از بازنشستگی خانهنشین شوم و با اینکه علاوه بر حقوق بازنشستگی برخوردار از مالکیت زمین کشاورزی و منفعت آن میباشم و به اندازه مکفی تأمین میباشم ، اما بصورت تفننی و غیر رسمی مشغول خرید و فروش حق العملکاری برنج میباشم و شکر خدا زندگیام در کنار خانواده که متشکل از دو دختر و یک پسر با تحصیلات عالیه میباشد ، به خیر و خوشی و بر وفق مراد طی میشود . وتنها آرزویم سلامتی و عاقبتبهخیری خودم و خانواده و موفقیت و اشتغال و سر و سامان گرفتن فرزندانم میباشد . و همواره بابت نعمات خداداده شاکر و جهت رفتگان خانواده طلب آمرزش و رحمت دارم .