باشروع این وبلاگ درآذر1389،بگونهای برنامهریزی شده بود تا پس ازارائه شرححالی ازتاریخچه واماکن غیاثکلا ، به ذکر و توصیف اهالی روستا(اعم از اموات و بازماندگان) مبادرت گردد و در همین راستامعرفی وضعیت تحصیلی و موقعیت شغلی و اجتماعی چهرههای شاخص روستاکه شامل جمعیت فرهیخته و تحصیلکرده غیاثکلا میباشد ، نیز در رئوس کارها قرار گرفت .
خوشبختانه تاکنون ارائه پنج شرححال ازتحصیلکردگان نسل اول غیاثکلا یعنی دانش آموختگان علوم قدیمه(شیخ ملاحسین خرقه پوش - شیخ محمود غیاثی - آیت اله شیخ محمدعلی جالوی نژاد - آیت اله شیخ علی غیاثی - حجت الاسلام و المسلمین شیخ ابراهیم خرسندی) تحقق یافته است ، واکنون به حول وقوهی الهی درآستانهی تحریر شرح حال دومین نسل ازتحصیلکردان غیاثکلا قرار گرفته و طی نوشتارهای متوالی به ارائه شرح حال وبیوگرافی پنج تن دیگر از اهالی غیاثکلا بنامهای(عسگری حسین زاده – زینالعابدین قاسمی – محمد باقر جالوی نژاد – محمدعلی فرجی – علیرضا غیاثپور) مبادرت خواهد شد.
البته لازم به ذکر است که درسال 1250 شمسی ، افراد باسواد غیاثکلا منحصر به 5 تن ( شاه احمد سلطان و پسرش شاه محمد سلطان و دو نوه اش کربلایی علیجان وملاحسین و یکنفر ازطایفه جالها موسوم به رضا کدخدا ) بوده است . بعدها ازمیان ایشان فقط ملاحسین توانست علاوه بر قرآن وادعیه و جوهری وخزائن ، به فراگیری علوم حوزوی تا سطح لمعه بپردازد . وبقیه آن چهارتن معلومات وسواد خواندن ونوشتنشان محدود به روخوانی قرآن و دعا در نماز وعبادت وخواندن اشعار جوهری وخزائن درمدیحهسراییها بود . خوشبختانه تا سال 1328 تعداد باسوادان غیاثکلا افزونی گرفت وبسیاری از اهالی ( حتی بخشی از جماعت نسوان ) توانایی روخوانی قرآن راداشتند. که ازمیان ایشان شمار زیادی ازمردان موفق شدهاند تا سقف تحصیلات مکتبخانهای پیش روند . بطوریکه تا سال 1328 شمسی علاوه بر ( شیخ محمود غیاثی - شیخ محمدعلی جالوی - شیخ علی غیاثی – حاج ابوالقاسم قاسمی (غیاثی) که توفیق تحصیل دروس حوزوی را داشتند افرادی چون ( کربلایی حاجی آقا خرقه پوش غیاثی – ملا عیسی اردبیلی - ملا شیخ یوسف غیاثی – کربلایی نادرغیاثپور – حاج مهدی جالی - مشهدی رمضان اسماعیلی - ملا رحمان خرسندی – حاج روح اله غیاثپور – حاج علیجان جالی - حاج نوراله غیاثپور – حاج مراد جالوی -...) در سایه معلومات مکتبخانهای کاملاً به خواندن قرآن و کتب ادعیه و کتب اشعار وبعضی ازمتون فارسی مسلط بوده و حتی ازعهدهی نوشتن عبارات ساده نیزبرمیآمدند. بیشتر باسوادان نسل اول (سالهای 1250 تا 1325) علوم مکتبخانهای را نزد شیخ محمود و ملاحسین و برخی از ایشان نزد ملای دوره گرد ترک زبان که درخانه قدیمی ومتروکه شیخ محمود(کوهنه خنه) ساکن بود،تعلیم دیدهاند .
تفاوت نسل دوم ازتحصیلکردگان غیاثکلا با نسل اول آن ، در این بود که نسل اوّل بعد از فراگیری دروس مکتبخانهای به سراغ تحصیل علوم قدیمه حوزوی رفتند . اما نسل دوم ( متولدین سالهای 1328 تا 1335 ) بعد ازفراگیری آموزههای مکتبخانهای ، به تحصیل علوم جدیده ابتدایی و متوسطه و دانشگاهی پرداختند . البته ازمیان نسل دوم ، فقط شیخ ابراهیم خرسندی پس ازگذراندن دورهی شش سالهی ابتدایی به تحصیل علوم قدیمه حوزوی مبادرت نموده بود که بهمین دلیل شرح حال ایشان ، جزو گروه اول معرفی شد .
تیر ماه سال 1393 برای خانوادهی محمدآقا غیاثی فرزند مرحوم ولیاله غیاثی ، زمان فرخندهای بود تا برونرفت خویش از نامخانوادگی خرسندی و وصال خویش به نامخانوادگی غیاثی را به شادی سر کنند. شناسنامه پسر ارشد ولیاله غیاثی از بدو تولد ، برخلاف نامخانوادگی پدرش بنام خرسندی ثبت شده بود و به تبع آن شناسنامههای فرزندانش حبیباله و نبیاله نیز با نامخانوادگی خرسندی صادر شده بود و این امر حتی به میترا نوهی او نیز تسرّی یافته بود .
البته در گذشته نیز بودند کسانیکه نامخانوادگی ثبت شده در شناسنامهشان ، هیچگونه همخوانی با با نامخانوادگی خویشان نزدیکشان نداشت و در صدد تعییر آن برآمدهاند . و ایکاش این تغییر در مورد خانواده تبخال (تکخال) به گونهای تحقق مییافت که نامخانوادگی جدید ، اصالت و بازگشت این خانواده را به محمدسلطان خرقهپوش و نسبت بسیار نزدیکشان را به خاندان بزرگ غیاثی نشان میداد . اما صد حیف ، از آنجا که گزینش نام غیاثی برای خانوادهی تبخال ، به راحتی امکان پذیر نبود و آنها را با مشکلات و مشقت و سختیهای بسیار و بیشماری روبرو میساخت ، بناچار نامخانوادگی اقبالفر را برای خویش برگزیدند.
و البته هنوز هستند کسانیکه مشخصاتشان در شناسنامه ، نشانی از وابستگیشان به اصل و نسبشان ندارد و موجب اشتباه وخلل درتشخیص و شناخت نسل جدید و نسلهای بعدی خواهد شد . امید است بزودی این خانوادهها نیز موفق به تغییرنامخانوادگی شوند . که از آن جمله خانواده قاسمی (یعنی فرزندان مرحوم حاج ابوالقاسم قاسمی ) میباشد .
بجا و شایسته است تا اکنون از فرصت استفاده نموده و اشاره ای مجمل به چگونگی ایجاد شناسنامه و متعاقب آن فراخوان خدمت سربازی داشته باشم ، تا مشخص شود که چرا پدران قدیمی بهنگام اخذ شناسنامه برای فرزندان خویش مبادرت به انتخاب نام خانوادگی غیر از نام خویش مینمودند ؟ :
سوم دی ماه 1297 اولین شناسنامه ایرانی صادر شد . و تا قبل از آن نه خبری از سجل و شناسنامه بود ، نه سازمانی که تولد و مرگ و ازدواج و طلاق را ثبت کند . به جای آن ، روحانیون ، ریش سفیدان محله یا بزرگان قوم بودند که تا قبل از رواج شناسنامه ، وقایع تولد را در کتابهای مقدس ثبت میکردند.
در آن زمان کمتر کسی نامخانوادگی داشت و مردم به هنگام دریافت ورقه هویت برای خود نام فامیل انتخاب میکردند. گزینش نام خانوادگی نیز ، معمولا از چند روش پیروی میکرد که یکی از آنها پیشهی نیاکان در یک قوم بود . محل اسکان قوم و نام یا شهرت بزرگ خاندان (پدر ، پدربزرگ ، جد) ، از دیگر شیوههای متداول انتخاب نام خانوادگی بوده است . گاهی هم یک نام خانوادگی بر اساس شغل یا حرفه (همچون صراف، جواهریان، پزشکزاد) یا یک ویژگی بدنی یا فیزیکی (خوشچهره ، قهرمان) بازمیگشت .
ماموران آمار با در دست داشتن این اوراق در ساعات روز در خانهها را می کوبیدند و با پرسش از رئیس خانواده ، اوراق هویت را پر می کردند ، هر چند اغلب خانواده ها در منازل خود را به روی ماموران آمار نمی گشودند و یا پاسخ درست نمیگفتند.
از سال 1303 اداره سجل احوال تابع وزارت کشور شد و دفاتر آن در شهرستانها نیز شروع به کار کرد . در سال 1304پس از تصویب قانون سربازگیری (نظام وظیفه) ، فراخوانی سربازان از روی شناسنامه اقدام می شد و اداره سجل احوال هر شهر فهرست مشمولان خدمت سربازی را در اختیار اداره نظام وظیفه می گذاشت . نخستین دوره مشمولان که به سربازی فراخوانده شدند ، متولدین 1284خورشیدی بودند که در سال 1306به خدمت رفتند و گرفتن شناسنامه از سال 1306خورشیدی طبق قانون مصوب بهمن ماه اجباری شد . وهمزمانی اجرای این دو پدیده ی جدید برای مردم این ذهنیت را بوجود آورد که هدف اصلی از صدور گسترده شناسنامه ، در حقیقت همان سربازگیری و شناسایی و جذب مشمولین سربازی برای خدمت نظام میباشد .
به همین جهت مردم برای رد گم کردن و گمراهی مأموران دولتی ، بهنگام صدور شناسنامه پسران ، هم نام و هم نامخانوادگی(فامیلی) و هم محل تولد را بگونه ای معرفی مینمودند که در 18 سال بعد ، امکان ردیابی آنان برای گسیل به سربازی وجود نداشته باشد .
هرچند تاریخ مصرف این شیوهی فرار از سربازی ، چندان به درازا نکشید و چند سال بعد با تغییر نحوه و روش سربازگیری ، کار به جایی رسید که افراد به ارادهی خویش ، خود را به مراکز اعزام به خدمت نظام معرفی میکردند . و بهمین جهت شناسنامهی متولدین 1342 به بعد عاری از مشخصات مغایر با واقعیت میباشد .
ولیکن متاسفانه همان ناهمگونیهایی که در بعضی شناسنامههای صادره از ابتدای شروع طرح شناسنامه تا سی و پنج سال پس از آن ایجاد شده بود مبنا و مصدر ناهمخوانی و مغایرتهای بعدی شد و حتی شناسنامه نسلهای فعلی را متاثر ساخت . و ای کاش از همان هنگام که نا کارآمدی این شیوه برای مردم مشخص شده بود و این روش را بهنگام صدور شناسنامه برای فرزندان جدیدشان ادامه ندادند ، همان زمان نیز به اصلاح شناسنامه های فرزندان قبلی خویش مبادرت مینمودند تا اکنون اخلافشان ناگزیر به تحمل مجموعهای از عملیات ایذایی برای اصلاح مشخصات شناسنامهی خویش نباشند .
قدیمیترین خاطرهای که از غیاثکلا در ذهن دارم مربوط میشود به عید سال 1349 که 9 ساله بودم و کلاس دوم ابتدایی را میخواندم . البته ناگفته نماند خاطرات قدیمیتر از این خاطره نیز در ذهن دارم که محدود به سه خاطرهی بسیار محو و گنگ از زندگی در قم میباشد . اما نقل این خاطره ابداً به این دلیل که اولین و قدیمیترین خاطرهی شفاف و واضح باقیمانده در ذهنم میباشد نیست ، بلکه به این دلیلست که ترسیم کننده چهرهی قدیم و نوستالوژیک روستای غیاثکلا میباشد . و صدالبته افراد مسن غیاثکلا تصویری کهنهتر و قدیمیتر از روستای غیاثکلا را در ذهن خویش همراه دارند که حتماً بسیار جالب و شنیدنی است . و ای کاش روزی آن خاطرات در قاب نوستالوژیکی از زبان قلمی توانا ترسیم گردد .
میدانید که تقریباً هر 33 سال یکبار فروردین و محرم (این دو ماه آغازین سالهای شمسی و قمری) باهم تلاقی نموده و عید و عزا به هم میآمیزند . اهالی زنده و موجود غیاثکلا تا کنون سه بار شاهد این رخداد در سالهای 16-1315 و 49-1348 و 81-1380 بودند . و ظرف زمانی خاطرهی قدیمی من از چهره نوستالوژیک غیاثکلا در حقیقت یکی از این زمانهای سهگانه مذکور یعنی سال 1349 میباشد که من با استفاده از تعطیلات عاشورا و تاسوعا و پشت سر آن تعطیلات نوروزی ، به همراه آقای شیخ ابراهیم خرسندی که در مدرسه حقانی قم طلبه بودند ، به سمت غیاثکلا سفر نموده تا به پدرم که یکهفته جلوتر جهت تبلیغ ایام محرم در غیاثکلا حضور داشت بپیوندم .
در قدیم سفر از قم تا شمال یک صبح تا غروب طول میکشید . چون هم جادهها و هم انومبیلها قابلیت پائین و اندکی داشتند و هم تعویض اتومبیل در تهران ، باعث معطلی و تاخیر میگردید .
من و شیخ ابراهیم با اینکه صبح زود از قم عازم شمال شده بودیم ، نزدیکهای غروب به آمل رسیدیم و از روبروی پمپ بنزین ایمانی آمل که در آن زمان پایانیترین نقطه خیابان امام رضا و ابتدای جاده بابل محسوب میشد ، سوار ماشینی که مقصد آن بابل بود شدیم و در سه راهی درویشخیل (دابودشت امروز) پیاده شدیم .
و با ماشین مینیبوس خود را به کمانگرکلا رساندیم . ناگفته نماند چون جاده درویشخیل/فریدونکنار شوسه بود نه تنها در آن زمان تکانهای شدید مینیبوس در آن جاده برایم تازگی داشت بلکه پس از گذشت 44 سال هنوز حس و حال آن در ذهنم به وضوح باقی مانده است .
هنگام گرگ و میش هوا ، به مدخل ورودی جاده کمانگرکلا که یک راه مالرو بود رسیدیم ، هیچ ساختمانی به جز یک کلبه کوچک با کاربری قهوهخانه وجود نداشت . قهوهخانه در آنسوی جاده (سمت چپ ) قرار داشت و روبرویش همان راه باریک مالرو بعنوان معبر اصلی روستائیان ساکن کمانگرکلا - پپین - سنگر - غیاثکلا و بعضاً جالیکلا خودنمایی میکرد .
این راه یک و نیم متری ، در بدو ورود تا 100 متر جنگلی بود و سپس از طرف راست بوسیله جویبار و اشجاری که درحاشیهاش قد برافراشته و از طرف چپ توسط باغ و مزارع و دشت احاطه شده بود .
شیخ ابراهیم با دو ساکی که هردو دستش را اشغال نموده بود جلوتر حرکت میکرد و من از ترس جدا افتادن و گم شدن از او ، با دلهره و تعحیل دنبالش روان بودم . هر از گاهی از میان درختان کنار جاده ، کورسوی روشنایی لمپا از خانههای پراکنده و پرفاصله کمانگرکلا به چشم میخورد
و دیگر جز سایهی وهم آور درختان و گیاهان اطراف جاده که از یکسو جویباری نیز با وی همراه بود نه چیزی به چشم میآمد و نه به جز صدای پای آب و کم و بیش صدای قورباغهها و جیرجیرکها ، صوتی به گوش شنیده نمیشد . و تنها ردیاب من در آن تاریکی ، صدای خش و خش زیر پای شیخ ابراهیم بود که گوشنوازی میکرد . همینکه کمانگرکلا در مکان فعلی مسجد به پایان رسید ، سمت راست آب بندان بود و سمت چپ روشنای چندخانه از بازماندگان روستای فراموش شده بهیکلا و سقانفاری که در منتهیالیه پیچ وجود داشت .
همه اینها ضمن اینکه خروج ما را از روستای کمانگرکلا اعلام میکرد ، همزمان دورنمایی از سوسوی چراغهای روشن در خانههای روستای سنگر که در نیم کیلومتری واقع بود را به چشمان تشنه ما جاری میکرد . و باز همین بخوبی بیانگر این بود که تا نزدیکیهای سنگر ، در هردو سمت جاده ، دشت واقع است .
هنوز تا اولین خانه سنگر 150 متر فاصله وجود داشت که در طرف چپ جاده (پل چوبی با عرض یک و نیم متر بر روی رودخانه) مدخل ورودی راه دیگری به سمت چپ بود . به اینجا که رسیدیم شیخ ابراهیم سکوت طولانی خود را شکست و گفت این راه به سمت زیارکلا میرود و از اینجا به بعد علاوه بر زیارکلاییها ، غیاثکلاییهای سوار بر اسب نیز ناگزیرند تا از این راه به غیاثکلا بروند ، زیرا بعد از روستای سنگر ، پلی که اسبها بتوانند از روی مونگار عبور کنند ، وجود ندارد .
از آنجا که ما پیاده بودیم راه مستقیم را به سمت روستای سنگر ادامه داده و از این روستا گذشتیم و دوباره به جنگل(قرق) کوچکی رسیدیم که راه باریکی از وسط آن میگذشت و آدمهای پیاده را به مونگار میرساند .
وقتی به مونگار رسیدیم بدلیل فوران آب (اوفری) ، پلی که از تنهی یک درخت تشکیل شده بود در زیر آب بود و به چشم نمیآمد . و فقط از چوب نازکی(شبیه دووم شیش) که به ارتفاع یک متری از پل ، به تنه دو درخت ایستاده در دو سمت مونگار میخ شده بود و به آن دست هماس (دستماس) میگفتند ، میشد فهمید که اینجا پل وجود دارد .
موقعیت مکانی این پل که محلیها به آن تاپِل (یعنی تکپل) میگفتند ، دقیقاً همینجایی واقع بود که هم اکنون پل ماشین رو ( جلوی کارخانه شالی کوبی) وجود دارد . شیخ ابراهیم به ناچار ابتدا با یک ساک از روی پل عبور کرد و ساک را آنطرف مونگار گذاشت و برگشت و برای بار دوم ساک بعدی را به آن سمت برد و در مرحله سوم دست مرا گرفت و با احتیاط از پل گذراند .
به محض اینکه از پل گذشتیم چند متر جلوتر دیگر از جنگل خبری نبود و فقط درختانی بودند که در یک ردیف همچون حصاری در حاشیه جویبار و دشت ایستاده و گویی از حریم جاده و دشت محافظت مینمودند .
تا غیاثکلا تقریباً 500 متر فاصله بود و با اینکه جنگلی در این فاصله وجود نداشت ولی به خاطر همین درختان کنار دشت و درختان حاشیه رودخانههای ( خانرو - بینمدرو ) که اولی در نیمه راه و دیگری در مدخل ورودی غیاثکلا واقع بودند ، دیدن روشنایی خانههای غیاثکلا را با مشکل مواجه مینمود .
آنچه که عبور از رودخانههای باریک و کمعمق و کمعرض خانرو و بینمدرو را فراهم مینمود ، پل چوبی بعرض یک متر و طول دو متر بود ، و همینکه بینمدرو را رد میکردی به زمین وسیعی شبیه به میدانهای امروزی میرسیدی که در وسط آن درخت تنومند و قطور چنار به ضخامت بیش از یک متر سر به فلک کشیده بود .
تنه باقیمانده از ریشهی این درخت تا سالها پس از بریده شدنش در سال1353 ، که نشیمنگاه جوانان اهل دل بود هنوز بعنوان سمبل و نماد روستا محسوب میشد . سمت چپ این درخت راهی مالرو وجود داشت که مسیر عبور دو خانه از منازل غیاثکلا (خانههای مؤمن حسینی و فضلاله مهدوی ) بود .
و همین راه بموازات رودخانه بینمدرو (یعنی سمت راست رودخانه) آنقدر ادامه داشت تا به زیارکلا منتهی میشد . و البته از این راه امکان دستیابی به منازل مسکونی مرحوم شیخ یوسف و کربلایی نادر غیاثپور و ساکنین غرب روستا نیز میسر بود و حتی اگر از میان حیاط این دو خانه و سایر خانههای غرب روستا عبور صورت میپذیرفت ، دسترسی به وسط محل (یعنی مسجد و تکیه و قبرستان تازه تاسیس) امکان پذیر میشد .
ولیکن راه اصلی برای دسترسی به وسط محل غیاثکلا و سپس منازل نامبردگان ، همان راه سمت راست از میدان بینمدرو (درخت تنومند) بود که عرض آن از همان قدیم کمتر از 2 متر نبود .
وقتی از این جاده وارد غیاثکلا میشدی در سمت راست تا منزل کربلاییحسین رمضانی تماماً دشت بود و در سمت چپ پرچین اولین خانه که متعلق به مشهدی اسماعیل غیاثی بود کاملاً به چشم میآمد . در همان سمت چپ در ادامه منزل مشهدی حسن محمدی و سپس ورودی منزل حاج حسین سیفی و در نهایت منزل حاج صادق مهدوی بود . و در سمت راست بعد از منزل کربلایی حسین رمضانی فقط منزل حاج سلمان خرسندی وجود داشت .
جالب توجه اینکه هیچکدام از خانههای غیاثکلا دارای دیوار نبود ، و تنها بعضی از خانهها را پرچینی از ساقههای نازک گیاهان با درب ورودی متشکل از لوش (پرچین متحرک) محافظت مینمود . واین حفاظ جهت جلوگیری از ورود و خروج حیوانات بود . و برای انسانها هیچ محدودیتی در تردد وجود نداشت .
تا قبل از آن سال اغلب خانهها بزرگ و طولانی بودند که به آنها گتهسره میگفتند و این گته سرهها مکان زندگی یک خانواده بزرگ شامل پدربزرگ و پدر و عموها و برادران و نوهها و همسران اینها بود . و به تازگی شرائط به گونهای شده بود که پسران بزرگتر جدا شده و با ساختن خانههای کوچکتر زندگی مستقل را تجربه میکردند . و همچنین به تازگی مرسوم شده بود که انگشت شمار خانههایی از این گتهسرهها دارای دیوارهای گلی و دروازههای چوبی بزرگ و ضخیم و سنگین شوند که البته و در حقیقت این خود نشانه تمول و ثروت صاحبان آن به حساب میآمد .
جاده فوقالاشاره که بعد از 45 سال هنوز هم راه اصلی ورود به غیاثکلا هست ، پس از منازل حاج سلمان خرسندی در سمت راست و حاج صادق مهدوی در سمت چپ ، در وسط محل به میدانگاهی وسیعی میرسید که در سمت چپ آن مسجد و تکیه و سقانفارها قرار داشت و در سمت راست آن به تازگی پایههای حمام عمومی را پیریزی کرده بودند . مسجد کوچک گلی 70 متری و تکیهای مستطیل شکل با عرض 2 متر و طول 15 متر که فقط از طرف پشت و جوانب دارای دیوار ولی از طرف جلو کاملاً باز بود و ستونهایی با فواصل دومتر سقف آنرا نگه میداشت ، و نیز دو سقانفار مرتفع که از 4 طرف باز و سقف آن از چوب (پلور) و بام آن از شیروانی حلب (حلبسر) بود ، همگی در آن محرم فعالیت داشتند .
دو خانه در شمال و شمال شرقی این میدانگاهی وجود داشت . که اولی منزل حسین نیکپور و دومی منزل عیال اول کربلایی حسین رمضانی(مشهدی سکینه غیاثی) بود .
لازم به ذکر است علیرغم شیروانی بناهای سهگانه مسجد و تکیه و سقانفار که تمامی از حلب بودند ، بام بیشتر خانههای روستا که تازهساز بودند نیز حلبسر بود . ولیکن اغلب خانههای بزرگ و گتهسره ها ، جرهسر بودند( یعنی بامشان از برگهای دراز و نازک گیاهان خودرو در آببندان که به آن جره میگفتند) پوشانده شده بود .
و البته هم مکانهای مقدس ثلاثه و هم اکثر اتاقهای منازل روستایی از حصیر (کوب) مفروش بود که این حصیرها از گیاهان خودروی آببندان بنام گاله ، توسط خود روستائیان بافته میشد .و بسیار کم در منازل نمد و بسیار اندک و معدود قالی دستباف نیز در منازل بزرگان محل ، فرش شده بود .
در آن سالها اغلب خانههای روستایی غیاثکلا ، بدلیل رطوبت مرتفع ساخته میشد و زیر بعضی اتاقهایش نیز خالی گذاشته میشد و بهمین دلیل از فضای خالی زیر خانه جهت لانه مرغ (کرک کلی) بهره برداری میگردید . و خانه هایی که مرتفع تر بود زیر آن اصطبل اسب (کلوم) تعبیه میگردید . البته برای نگهداری گاوها هرگز زیر خانه مکان تعیین نمیگردید و برای آنها دورتر از خانه طویله ساخته میشد . زیرا هم بوی زنندهای از آنها شیوع مییافت و هم سر و صدا داشتند .
شایان ذکر است بعضی منازل دارای نفار بودند تا بعنوان یک مکان بلند که از چهار
طرف باز است در تابستان گرم بعنوان خوابگاه مورد استفاده قرار گیرد . و از
آنجا که این نفارها در طبقه دوم واقع بودند لذا طبقه زیرین آن یا به عنوان
انباری و یا بعنوان طویله چهارپایان و لانه ماکیان و یا بعنوان محل نگهداری
شالی و کاه (کمل) مورد استفاده قرار میگرفت .
میدانگاه جلوی مسجد درگاهی بود که از چهار سمت میتوانست به منازل اهالی روستا راه یابد . از پشت مسجد (سمت جنوب) به منازل حاج رمضان رمضانی و حاج حسینعلی و حاج عزت فرجی
و از سمت شرق به منازل حاج نادعلی و حاج یعقوب حسین زاده و حاج میرزا محمد علیزاده و استاد نبیاله عشقی(نوری زاده) و حاج عیسی صالحی و حاج میرزا علی رمضانی و مشهدی علی قاسمی و حاج رمضان علیزاده
و در ادامه به سمت شمالشرقی منزل حاج عنایت اله علیزاده و منازل نوساز سیدعلی اکبر سعادتی و حاج ولیاله غیاثی و حاج روحاله و حاج نوراله غیاثپور
و از طرف جنوبشرقی منازل ذات اله نیکپور و مشهدی غلامحسین حسینزاده و شیخ محمدعلی جالوی و برادران سیفی و سید جلال کریمیان -
و از سمت غرب به منازل شیخ محمود غیاثی و حاج علیجان و حاج مراد جالوی و در ادامه به سمت جنوب غربی منزل مشهدی تقی حسینزاده و مرحوم تبخال و مشهدی عبداله قاسمی و در نهایت منزل کربلایی نادر غیاثپور و مرحوم شیخ یوسف غیاثی -
و از سمت شمال ابتدا طرف چپ منازل حسینی و غلام جال و حاج رضا جال و سپس منزل حاج ابوالقاسم قاسمی و در ادامه آنسوی قرق جلوی کارخانه شالیکوبی به منازل ساکنین کاسهگر محله - و البته در مقابل این خانهها ، از همان جلوی مسجد از طرف راست منازل حاج رحمن خرسندی و حاج مرتضی جالی و دایی ابراهیم علیپور و مشهدی جانعلی فرجپور و حاج مهدی جالی و نهایتاً کارخانه شالیکوبی ، امکان دسترسی بود .
در شمال غیاثکلا محلهای موسوم به کاسهگرمحله وجود داشت که موسس آن جد شعبانیها بود و در سال 1349 خانههای موجود در آن از سمت غرب به شرق عبارت بودند از منازل میرعباس حسینیان و حاج صادقعلی تقیزاده و حاج عیسی رحیمی و مشهدی حسین شعبانی و حاج اسماعیل نیکپور و مشهدی طالب شعبانی و سیدعلی حسینیان و نهایتاً منزل مشهدی جعفر قاسمی که در منتهی الیه شمال غیاثکلا سکونت داشت .
تراکم خانههای غیاثکلا هرگز به شکل امروزی آن نبود و منازل مسکونی آن با فاصله بسیار زیاد و بصورت پراکنده بنا شده بودند و هیچکدام آنها دارای حصار و دیوار جداکننده نبوده و از حیاط (لاربن) و محوطه هر خانه به سایر خانهها عبور بصورت آزاد وجود داشت .
بطوریکه اگر ساکنان خانه های مستقر در منتهیالیه شمال شرقی (مانند اهل منزل حاج ولیاله غیاثی یا حاج روح اله غیاثپور ) قصد رفتن به حمام زیارکلا را میداشتند ، با عبور از دشت ابتدا به کاسهگر محله از حیاط خانههای حاج اسماعیل نیکپور و حاج صادقعلی تقیزاده و سپس با عبور از دشت غربی غیاثکلا ، راه را نزدیک نموده و خویش را به زیارکلا میرساندند .
البته وجود فاصله زیاد مابین خانهها و نیز وجود درختان در مرز و سرحدات آن ، ضمن استتار حریم منازل و ساکنان ، این حسن و ویژگی را داشت که به بافت آزاد و صمیمانه روستا و روابطشان لطمه وارد نمینمود .
ولی بعدها بخاطر افزایش نسل و ساخته شدن خانههای جدید در حد فاصل منازل قبلی از بین رفتن استتارهای گیاهی ، و جایگزین شدن حصارهای سنگی بجای آن ، هرچند موجت کاهش فواصل بین منازل شد ولی فاصله بین آدمها و روابطشان را افزون ساخت و با ایجاد حصارهای جدایی و هحران ، فضای غریبانهای به زندگی روستائیان تحمیل نمود .
بهشت کوچک و خوب و قشنگـم محلـــم ، زادگـاه سبـــــز رنگـــم
توکه از دشت و جنگل داری آذین هــم ازمردان پاک و نیــک آییــــن
تلاجیکا زشرق توست سرازیــر ز دیدارت نمیگـــردد کسی سیــر
به آیشهای تو شالــــی فـــراوان پلنگوازت همی سرمست وغرّان
ملج انجیلی و مرس و سپیــــدار به گـرداگـرد آن باشــــد پـدیــــدار
تو را آب و هـوا باشـد بهشتــــی مبـرّا مانـدهای ازهـــرچه زشتــی
چنـان گلخـانـهای گل پـروری تـو تـو مهــــدلالـههـای پـرپــری تــو
شهیدان را به ما تو هــدیه دادی غیـاثـی و کــریمـان را تــــو زادی
هفـت آلالــهی درخــون تپیــــده کـه دردامـان پـاکـــت آرمیــــــده
همـــه پـرورده دست تو هستند دل از هرچه غیر از حق گسستند
تـو ماننـد نگیــن در دشت دابــو ده عالِــم نشیـن در دشت دابــو
تو در مهمــان نوازی بی نظیـری تفـرّجـگاه هـر خُــــرد و کبیـــری
به زیبایی تویی همچون گلستان مـرا حبّ تــو شد جزئی ز ایمـــان
ز عشقـت ای غیـاثآباد بیقـرارم همیشــه بهـرتــو اندیشـــه دارم
مبــادا ملک تــــو ویـرانـه گــردد رسـوم مردمـت بیگانــه گـــــردد
غیاثکلا را بسیار نشان از علم و دانش اهلش میتوان یافت ، چه آنگاه که از وجود فقیهان و علمای روحانی ، شهره بود و چه اکنون که خیل کثیری از فرهیختگان را ، همچون انجم بر تارک آسمان خویش درخشان دارد .
روزگاری با اینکه مکنت مالی برای مردم این روستا نبود ، فرزندانش حتی تحصیل دبستانی و متوسطه خویش را در مدارس شهرهای بسیار دور مانند قم میگذراندند . زیرا اصولاً فراگیری دانش را ، علاوه برآمیختگیاش با مذهب ، از منابعی جستجو میکردند که سرآمد و متعالی باشد .
ای کاش جوانان غیاثکلا را فرصتی بود تا کانال ارتباطی پدران و بستگان فرهیخته و تحصیلکردهی خویش با این فضای مجازی میشدند و با نگارش زندگینامه ی تحصیلی ایشان ، رزومه علمی این روستا را در دوسیه افتخاراتش ، منگنه میکردند .
و باز ای کاش این حقیر را نیز آنقدر آگاهی و اطلاعات از سرگذشت و بیوگرافی تحصیلکردان و فرهیختگان و نخبگان و چهره های شاخص غیاثکلا بود و یا لااقل در کنار آنها زندگی میکردم تا سر فرصت با اخذ اطلاعات از آنها ، زندگینامه ایشان را به نگارش در می آوردم . و لیکن متاسفانه نه جوانان را این انگیزه و فرصت است تا در مورد بزرگان خویش ، بذل وقت و انرژی نمایند و نه مرا آن شرائط و آگاهی که در خدمتگزاری توفیقی حاصل نمایم .
بدین جهت ناگزیر هستم تا خارج از هر نظم و ترتیبی ، قبل از نوشتن در مورد سوابق بزرگان علمی این روستا ( چه تحصیل کردگان و دانش پژوهان علوم قدیمه ی حوزوی و دینی _ چه تحصیلکردگان و دانش پژوهان عرصه علوم جدیده ی دانشگاهی و روشنفکری ) از یکی از فرزندان جوان این روستا که در زمینه تحصیلات عالیه دانشگاهی توفیقاتی چشمگیر فراهم نموده است سخن به میان آورم .
و این بدان معنی نیست که غیاثکلا تاکنون عاری از چنین نخبگانی بوده است و یا هم اکنون شبیه آنرا ندارد . نه هرگز چنین نبوده و نخواهد بود . بلکه دلیل این نوشته , فقط به این دلیل است که آب دریا را اگر نتوان کشید ، هم به قدر تشنگی باید چشید .
آری اگر تاکنون غیر از نوشتن 5 شرح حال در خصوص علمای غیاثکلا ( شیخ ملاحسین خرقه پوش - شیخ محمود غیاثی - آیت اله شیخ محمدعلی جالوی نژاد - آیت اله شیخ علی غیاثی - حجت الاسلام و المسلمین شیخ ابراهیم خرسندی ) ، بدلیل فقدان اطلاعات از زندگینامه ی تحصیلی بزرگانی چون ( مهندس زین العابدین قاسمی -مهندس محمد باقر جالوی - مهندس محمدعلی فرجی - حاج علیرضا غیاثی - حاج عسگری حسین زاده - شیخ علی اکبر غیاثی- آقای عباسعلی علیزاده - دکتر عبدالعلی تقی زاده - مهندس طالب سیفی - آقای هادی جالوی نژاد - آقای محسن فرجپور - مهندس عزت علیزاده - دکتر محسن غیاثی - حاج کمال الدین قاسمی - آقای اسماعیل نوری زاده - دکتر غلامعلی غیاثی - حجت الاسلام شیخ مهدی غیاثی - حجت الاسلام سید محمد کریمیان - حجت الاسلام سید مهدی حسینیان - مهندس محمدتقی غیاثی - دکتر محسن کریمیان - سرکارخانم قدسیه جالوی نژاد - سرکار خانم حدیثه قاسمی و بسیاری از فرهیختگان دیگر از نسل جدید .....) ، میسر نگردید تا شرح حال آنها نوشته شود ، روا نیست و دلیلی ندارد تا اکنون که میتوان از جوان خوش حافظه و نخبه و دانشمند روستای غیاثکلا بنام مهندس محمد صادق غیاثی ، که تقریباً از شرح حالش ، مرا آگاهی است ، ننویسم و صرفاً بدلیل رعایت تقدم و تاخر حریم پیشکسوتی ، حق غیاثکلا در تفاخرش به این جوان فرهیخته ، به تأخیر افتد .
امید است که این امر به سایر چهرهای علمی غیاثکلا ، تسری یابد . و انتظار و توقع نگارش در خصوص آنها به این حقیر منحصر نشود و هر کس را که اندک وسع و امکان وجود دارد تا در مورد نزدیکان خویش بنویسد ، واجب است کوتاهی نکرده و در ثبت افتخارات غیاثکلا مشارکت نماید .
زندگینامه تحصیلی مهندس محمد صادق غیاثی دانشجوی ممتاز دکترای مکانیک (جامدات)
محمد صادق غیاثی فرزند دکتر محسن غیاثی در مهر 1367 بهنگامی که پدرش دانشجوی ترم آخر دوره دکترای حقوق (رشته جرم شناسی) دانشگاه تربیت مدرس و ساکن خوابگاه متاهلی کوی دانشگاه در امیرآباد تهران بود ، پای به عرصه وجود گذاشت و در محیط علم و فرهنگ و ادب بالید و به سن هفت سالگی رسید .
دوره پنجساله ابتدایی را در دبستان نمونه مردمی شهید رجائی منطقه 6 تهران ( خیابان فاطمی) با معدل 19/90 به پایان برد.
و در سال 1379 به مدرسه راهنمایی شهید انوار منطقه 14 تهران واقع در بلوار ابوذر وارد شد و دوره راهنمایی را با معدل 19/70 در آن مدرسه و متعاقباً مدرک دیپلم رشته ریاضی را در دبیرستان ملاصدرا که در مجاورت مدرسه راهنمایی واقع بود ، با معدل 19/5 اخذ نمود .
وی بی آنکه از کلاسهای تقویتی موسسات آموزش کنکور بهره گیرد ، صرفاً با اتکاء به هوش و ذکاوت شخصی و تلاش و همت شبانه روزی و آموزشهای مرکز پیش دانشگاهی نمونه دولتی شهید صنیعی فر تهران ، ضمن اخذ مدرک پیش دانشگاهی با معدل 18/5 موفق به قبولی در کنکور سال 1385 با رتبه 272 و پذیرش در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه تهران گردید .
او طی 8 ترم تحصیل در دانشگاه تهران با معدل الف و احراز مراتب نخبگی ، ضمناً تدریس خصوص در موسسات کنکور و پژوهش در زمینه طراحی خودروهای الکتریکی را نیز دنبال میکرد بطوریکه در مسابقات ملی طراحی خودروهای الکتریکی سال 89 در مرحله اول نفر سوم و در مرحله دوم نفر دوم مسابقات شد و در مرحله نهایی مسابقات که شرائط برای اول شدن گروه ایشان فراهم بود ، متاسفانه بدلیل آسیب دیدگی خودروی طراحی شده قبل از شروع مسابقات , امکان ادامه مسابقات میسر نگردید . شایان ذکر است که نامبرده توفیق یافت که طی این دوره از دانشجویی خویش در سال 1386 سفری به مکه و مدینه و در سال 1389 سفری به عراق داشته باشد و زائر بیت اله و مسجد النبی و کربلا و نجف و عتبات گردد .
مهندس محمد صادق غیاثی در سال 1389 بلافاصله پس از اخذ مدرک کارشناسی مهندسی مکانیک ، با قبول شدن در رشته بیو مکانیک و تحصیل محققانه در این رشته ، در اسفند 1391 موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد طراحی کاربردی مکانیک (جامدات) با معدل 18/5 از دانشگاه صنعتی شریف شد .
علاقه نامبرده به تحصیلات تا بالاترین سطوح علمی ، انگیزه ی او را برای مهاجرت به اروپا برانگیخته نمود و با اینکه شرائط سفر و پذیرفته شدن وی توسط مجامع جذب دانشمندان ایرانی مهیا بود ، ولی بدلیل تعلقات میهنی ، از غزیمت به خارج منصرف و با شرکت در کنکور دکترای سال 92 ، خوشبختانه با رتبه 11 در رشته مکانیک قبول شد و بزودی پس از تعیین دانشگاه محل تحصیل ، دوره جدید از تحصیلات عالیه را سپری خواهد کرد .
ضمن عرض تبریکات صمیمانه به این مهندس عزیز ، آرزومند توفیقات روزافزون ایشان هستم .